آرین آرین ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

مامان از کودکی هام بگو

آی بازی بازی بازی چه کیفی داره بازی

بازی کردنو خیلی دوست داری. اصلا معنی خستگی رو نمی فهمی و ماشاله پرانرژی هستی و من مجبورم واسه تخلیه انرژی تو و کمک به بابایی که شب خسته میرسه خونه ,شما رو هرجور که هست سرگرم کنم. شاید خودتو وکسای دیگه ای که دارن این پست رو می خونن بگن چه مامان پر حوصله ای . اما نه اصلا اینجوریام که فکر می کنیین نیست. من با همه عشقی که به پسرم و آیندش دارم ,بازهم فکر می کنم خیلی کم گذاشتم. گاهی وقتا شده اونقدر بی حوصله شدم که  نگو. اما هر جورهست خودمو جمع وجور کردم. خب بریم سراغ بازی: البته بازی کردن خودش به نوعی واسه هوش هیجانی و این جور حرفاهم خیلی موثره. 1-این بازی رو خودت اختراع کردی: با لگوهات کشتی ساختی. بعد ازمن خواستی واست یه ظرف آّب ...
5 مهر 1391

برای همسرم‘همراهم‘پدرفرزندم‘به بهانه سالگرد تولدش

این نوشته رو از کتاب (چهل نامه کوتاه به همسرم , نادر ابراهیمی) برات میذارم,کتابی که من وتو بارها اونو خوندیم  واونوقتا ٤یا٥سال پیش اگه خاطرت باشه من گوشه هایی از نامه هاشو لابلای نامه های خودم برات می گذاشتم. تمام خط به خط کتاب رو حفظم. برای تو مینویسم که عین حقیقتی     عزیزم تولدت مبارک   همقدم همیشگی من! مطمئن باش هرگز پیش نخواهد آمد که تو را دانسته بیازارم یا به خشم بیاورم. هرگز پیش نخواهد آمد. آنچه در چند روز گذشته تو را رنجیده خاطر و دل آزرده کرده است مرا، بسیار بیش از تو به افسردگی کشانده است. و مطمئن باش چنان می روم که بدانم - به دقت - که چه چیز ها این زمان تو را زخم می ...
30 شهريور 1391

زنده باد زندگی

مادر که چشماشو باز می کنه ,همه خوابیدن,پرده رو کنار می زنه,تا گرمی خورشید خونشو گرمتر کنه. کنار رختخواب پسر زانو میزنه: بازم که پتو رو از روت کنار زدی.بخواب عزیزم همسر مهربونش تموم خستگی هفتگیشو ریخته توی کیفشو گذاشته زیر سرش: بخواب مهربونم,هنوز وقت واسه استراحت مونده. آروم در اتاق رو میکشه .تا مبادا سحرخیزیش,خواب عزیزانشو به هم بزنه زیر لب می گه: یه جمعه دیگه رسید.خدایا خوب تحویل شنبه ش بدی زیر کتری رو روشن می کنه. یه پیاز ب رمی داره و با چشمون اشک آلود اونو پوست می کنه و میریزه توی قابلمه تا جز وولزش بشه اولین موسیقی صبحگاهیش. بعد لوبیا و سبزی خورشتی . دیگه خیلی وقته که مادر هوس غذاهای دلچسبه شو نکرده. اونچیزی رو می پسنده ک...
20 شهريور 1391

ماجراهای وروجک و سینما و بچه ننه

این روزها فیلم کلاه قرمزی وبچه ننه داره رکورد شکنی می کنه. چندروز پیش خوندم که نزدیک 2میلیارد فروش داشته. پنجشنبه شب با خیال جمع و فراغ بال که انگار نه انگار یه وروجک شیطون هم دارم ,بابایی رو مجاب کردم که باید بریم سینما. فیلم دیدن توی سینما یه حال دیگه داره تا اینکه بشینی توی خونه وسی دی بذاری و دراز به دراز دستتم بزنی زیر سرتو فیلم ببینی. خیلی وقتا پیش که بچه بودم یادمه هروقت می خواستیم بریم سینما ,از توی صف ایستادن و منتظرشدن بیزار بودم. آخه اونوقتا تفریح دیگه ای نبود(نکه الان هست!!!) باور میکنی پسرم ,پدرجون(بابایی من)که از جبهه برمی گشت محال بود که سینما و پارک ملت رو ملاقات نکنیم. فیلم شهرموشها ,انگار همین دیروز بود.از درو دیوار س...
20 شهريور 1391

داداسپهر تولدت مبارک

9شهریور تولد پسرخاله سپهر بود. امیدوارم پسر خوب همیشه سالم وسلامت و به همین مثبتی و پاکی باشی. اونشب تست هوشی که عمو سعید ازداداسپهر گرفت معلوم شد که در گروه نخبه ها قرار داره. این تست هوش توسط یه پرفسور انگلیسی که اسم خیلی سختی داره طراحی شده. خاله نسرین بهت تبریک می گم :تولد این دسته گل آسمونیتو.قدرشو بدون. که خوب عاقبت بخیری ومادر آمرزیدگی واسه خودت پیش فرستادی امیر علی جون می گه: صدفی تند تند ناخونک بزنیم تا دادا ندیده. صدفی می گه: بیا کیکشو قورت بدیم   جدیدا پسرم علاقه مند شده یه گوشه دنج رو خونه خودش قرار بده   اینم بازی خونه سازی   وبازی جدید امروزمون. دکتر بازی. من مریض شدم اومدم پیش دکت...
11 شهريور 1391

آرزوهای کودکی

چقدر قشنگ  و دوست داشتنی بود امروزم وقتی پسر کوچولوم خیلی ساده و دلچسب واسه اولین بار آرزوشو به زبون دوسالگیش گفت: مامان پولای قلکمو که زیاد شد ببرم مغازه. یه ماشین بخرم بعدش شمام سوار ماشینم میشی؟ گفتم آره عزیزم.اجازه میدی؟ گفت :بله. بعد میریم باهم دور بزنیم.   عزیزکم نفسم اشکمو درآوردی. چقدر آرزوهات مثل خودت کوچیکن و دوست داشتنی. کامیونتو آوردی ونشستی توش. گفتی: مامان شمام بیا سوارشو باهم بریم دور بزنیم. گفتم : من جانمیشم عزیزم گفت: پس شمام پولاتو جمع کن بریم یه ماشین بزرگ واست بخرم چقدر مهربونی پسرم. نمی دونم بزرگ که شدی این حرفای قشنگتو به یادت میاری؟!! الان که مامان جون(مامان بابایی)نمی تونن دیگ...
6 شهريور 1391

پیتزا مخصوص نی نی ها و خونواده

اینم دستور خمیر پیتزای مورد علاقه مامان و بابایی و پسری, از کتاب آشپزی خانوم رزا منتظمی عزیزم شیر              یک پیمانه( من از همین لیوانای دسته دار اسنفاده کردم) خمیر مایه        یک قاشق سوپخوری پر روغن مایع        نصف پیمانه آرد به اندازه ای که به دست خمیر نچسبه     که حدودا با همون پیمانه میشه 2/5 پیمانه بکین پودر        یک قاشق مرباخوری نمک              یک قاشق چایخوری خمیرمایه +بکین پودر+نمک+شیر: حل می کنیم بعد روغن +کم کم ...
5 شهريور 1391

اینجا همه چی درهمه

آی بازی بازی بازی بالشتارو ردیف کردیم. فرض کردیم که اونا سنگن وفرشم رودخونه. اگه پامون بیرون از بالشت میومد می گفتیم : وای خیس شدیم. چقدر سرگرم شدیم   پازل  اختراعی مامان که قبلا شرحشو دادم   دیشب با بابایی رفتیم پارک. همراه کامیونت و بیلچه . کلی ساحل دریا واسمون تداعی شد. شما به همراه دوستای جدیدت شن بازی کردین و سرتاپا خاکی برگشتیم خونه. دیشب شما خیالمو راحت کردی که اون حس شدید مالکیت به وسایلت داره کم کم از بین میره   چندروزه همش پسرم هوس پیتزا می کنه . دیشب یهویی چسبیدی پیتزا. مامان زرنگتم سریع پرید توی آشپزخونه و اون دستور خمیر جدیدی که یاد گرفته بود و خیلی خوشش اومده بود ازدرست کر...
4 شهريور 1391