آرزوهای کودکی
چقدر قشنگ و دوست داشتنی بود امروزم
وقتی پسر کوچولوم خیلی ساده و دلچسب واسه اولین بار آرزوشو به زبون دوسالگیش گفت:
مامان پولای قلکمو که زیاد شد ببرم مغازه. یه ماشین بخرم
بعدش شمام سوار ماشینم میشی؟
گفتم آره عزیزم.اجازه میدی؟
گفت :بله. بعد میریم باهم دور بزنیم.
عزیزکم
نفسم
اشکمو درآوردی. چقدر آرزوهات مثل خودت کوچیکن و دوست داشتنی.
کامیونتو آوردی ونشستی توش.
گفتی: مامان شمام بیا سوارشو باهم بریم دور بزنیم.
گفتم : من جانمیشم عزیزم
گفت: پس شمام پولاتو جمع کن بریم یه ماشین بزرگ واست بخرم
چقدر مهربونی پسرم.
نمی دونم بزرگ که شدی این حرفای قشنگتو به یادت میاری؟!!
الان که مامان جون(مامان بابایی)نمی تونن دیگه راه برن ,این فقط باباییه که یه روز تعطیل مامان جونو بغل می کنه و میذاره روی صندلی ماشین. بعد میریم همه دور زدن تادل مامان جون باز بشه.
اونوقت که میرسیم خونه. مامان جون کلی ته دلش از داشتن یه پسری به این پرمهری ذوق می کنه.
خودت عزیزکم دیدی امسال تنها کسی که مامان جونو بعد ازیه سال خونه نشینی , بغل کردو سه طبقه بدون آسانسور آورد بالا واسه افطاری بابایی بود.
عزیز مامان واسه آرزوهای قشنگت ,دعا می کنم.
مامان پسر مهربون, مثل باباش