آرین آرین ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

مامان از کودکی هام بگو

روز تولد مامان

1393/3/14 1:52
نویسنده : مامان نسترن
2,092 بازدید
اشتراک گذاری

یادته پسرم واست نوشتم چقدر حالم بد.یه جورحس ناامیدی,نگرانی,سردرگمی

خودموگم کرده بودم.

انگارهرچی ترسه ریخته بود ته دلم.

همیشه یه دفتریادداشت کناردستم دارم. هروقت دلتنگ میشم ,مینویسم.آروم میشم.

اونروزا بدجورحال وهوام بد بود.نوشتم  نوشتم........ورقها یکی یکی سیاه شدن

ازنیروی برتر خدای بی همتا کمک خواستم. نیاز به راهنماداشتم. راهمو گم کرده بودم.

اونقدر درخواست کردم تا راهنمای عزیزم به شکل یه دوست ازجنس خودم ,شبیه خودم وبا درددل هایی اشنا ازجنس حرفهای خودم,به کمکم اومد.

نیاز به تحول داشتم. ازاینکه سعی داشتم به اجباردیگران رو همپای خودم تغییر بدم خسته شده بودم.

فهمیدم اینهمه سال به امید تغییر دیگران زندگی کردم.همین طرز فکر سبب شده بود ازخودمو اشتباهام دوربشم.

راهنمام همه زندگیمو عوض کرد.

خداجوابمو داد.چقدرنزدیکم بود ومن نفهمیدم.

حالاکه همه زندگیمو سپردم دستش آروم شدم. ازآرامش من همه دنیام اروم شدن. اطرافیانم همپای من به آرامش رسیدن.

تقدیم دودستی عشق بی قیدوشرط به دیگران ,همون اندازه یا بیشتر بهت عشق میده.

قلبم رو به سمت خدا بازگذاشتم. خودم رو توی آغوشش رها کردم.چه آرامشی .دیگه نه ترس از آینده داشتم. نه نگران فردام بودم.واسه لحظه زندگی م یکنم

نمی گم الان کامل شدم. هنوز خیلی کاردارم. اما حال وهوایی دارم که حاظر نیستم با گذشته عوضش کنم.

راهنما منو به انجمنی هدایت کرد که مدتها دنبالش بودم .

قدرت جذب کار خودشو کرد. وبالاخره انجمن محبوبم رو پیدا کردم. 4جلسه ای میشه که دارم روی خودم کار می کنم. تاهرزمان که بتونم وزنده باشم جلسات رو باید ادامه بدم.

شعار زندگی من شده: سخت نگیر

زندگی کن ودست ازقضاوت وانتقاد بردار

درلحظه امروز زندگی کن

عزیز پسرم الان چندروزیه که حرف ازمردن میزنی . واست سوال شده که کی می میریم. کی پیر میشیم. مردیم کجا میریم.

نم یدونم دلیل حرفات چیه. اصلا صحبتی دراین مورد نشنیدی.

دیروز یهوی وسط بازی گفتی : مامان من نمی خوام شما بمیری. اگه بمیری من تنها میشم. کی واسم غذا بپزه.

بغلت کردم وفشارت دادم. عزیزم چی شده که این حرفارو میزنی.

تازه مامان متولد شده.

پسندها (7)

نظرات (12)

مامان ز✿ـرا
15 خرداد 93 13:26
خانمی امیدوارم شعار زندگیت همیشه در حد عمل باشه و روز به روز زندگی خوبی داشته باشیبچه ها تو این سن،خیلی حرف از مرگ میزنن،شاید صحنه ایی از مردن دیده باشه یا یکی از دوستاش حرفی زده باشه و فکرشو درگیر این موضوع شده.جون از مرگ چیز زیادی نمیدونن سوال میکنن،شما هم در حد فهمش براش توضیح بده،مگه چه اشکال داره که بدونه
مامانی
15 خرداد 93 21:12
همیشه یه لحظه هایی تو زندگی هست که نیاز به تحول داری و ساید اون لحظه برای همیشه هات میشه یه نقطه ی عطف الهی که راه درست رو همه انتخاب کنیم و تحولمون به سمت کمال و خوده خدا باشه برات آرزوی بهترین ها رو دارم
گیلدا
19 خرداد 93 11:06
سلام عزيزم.خيلي خوشحالم كه حالت خوب شده.اميدوارم هميشه شاد و سلامت باشي.حدس مي زنم رفتي جلسات روانشناسي كه روي خود فرد كار مي كنه هم بوسيله مديتيشن و هم با مطالعه.منم مشغول خوندن كتابي به نام خود مقدس شما هستم از وين داير.خيلي جالبه.دخترم هم امروز امتحان زبان داره و ترم يك رو تموم مي كنه.استرس دارم ميگم نكنه سر جلسه بازيش بگيره و جواب نده.آخه فكر مي كنه درس خوندن يه بازيه و گاهي اصلا جواب نمي ده با اينكه بلده و ميگه دارم بازي مي كنم.خدا بخير كنه. برات بهترينها رو آرزومندم
ارام
22 خرداد 93 21:16
کوچه کوچه بنازم ز عابری که نیامد غزل غزل بنویسم ز شاعری که نیامد شکسته بغض غرورم در انتظار عجیبی دعا کنید بیاید مسافری که نیامد سلام عیدتون مبارک...التماس دعا
مامان ابولفضل
23 خرداد 93 0:47
اميدوارم هميشه شاد باشي و پر از انرژي هاي خوب... راستي اسم اين انجمن چيه...جالبه..
مامان ز✿ـرا
31 خرداد 93 18:06
سمانه مامان پارسا جون
13 تیر 93 13:39
سلام عزیزم خوبید؟ طاعاتتون قبول گل پسرمون خوبه؟ خدا رو شکر که خوبی عزیزم پست قبلیت نگران کننده بود.
مامان دخترم 88
21 تیر 93 14:31
آرامش همراه همشگیت باشه..... خوشحالم برات
هنرمند
28 تیر 93 11:02
سونیا
11 مرداد 93 17:59
نمیدونم بهت چی گذشته چی شده ولی وقتی این پست و خوندم یاد پارسال خودم افتادم که خیلی داغون بودم حالم بد بود فکرم زندگیم حتی رویاهام خوابهام وحشتناک شده بود بعد 5 ماه درمان شدم الان حالم خوبه ولی .... امیدوارم هر چی هست هرچی بهت گذشته در اینده نزدیک باعث شادیت بشه
مامان روژینا
5 شهریور 93 13:20
عزیزم خیلی خوشحالم بعد از خوندن این پستتخدا رو شکر که الان بهتریمیشه این انجمن رو به منم معرفی کنیممنون میشم