آرین آرین ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

مامان از کودکی هام بگو

رستوران تخصصی کودک به زودی افتتاح می‌شود

اولین رستوران تخصی کودک که غذای کودک از 12 ماهگی به بالا را تهیه خواهد کرد به زودی در تهران و سایر شهرستان‌ها افتتاح خواهد شد. به گزارش در نشست خبری شرکت سرزمین کودک ایرانیان، مهندس عظیمی‌فر با اعلام اینکه رستوران‌های زنجیره‌ای ‌Kids Land بهزودی در سراسر کشور راهاندازی خواهند شد، گفت: برای تهران افتتاح 12 شعبه، مراکز استان‌ها سه شعبه و برای شهرستان‌های کوچک 1 شعبه برنامه‌ریزی شده است. وی با تأکید بر این‌که این مجموعه صرفاً یک رستوران نیست، بلکه مکانی فرهنگی و تفریحی است، اظهار کرد: این مجموعه با طراحی‌های منحصر به فرد متفاوت و همانند‌سازی فضای رویایی کودکان، همراه با ارائه غذای سالم ...
6 آذر 1391

بازیهای خونگی

یه ساعتی میشه خوابیدی. خیلی خسته بودی. کله سحر دوباره پشت سر بابایی گریه کردی و با غم واندوه فراوون بابایی رو راهی کردی. منم که شب قبل تا نزدیکیای صبح ستاره میشمردم, خیلی کسل وخوابالو روزمو شروع کردم. یهویی سرمای دلگیر شبونه  پاییزی و سکوت دلگیرتر اون ,منو یاد خونه کوچیکهامو جمع خونواده 5نفرهمون انداخت. مامان از گل بهترم , با یه دنیا صبر وحوصله ای که اصلا تا اینزمان به قدرو قیمتش پی نبردم واسه عصر , کاچی داغ درست می کرد. نه تلویزیون برنامه ای داشت, نه خبری از سی دی وماهواره بود. اما اصلا با همه این نبودا , من یاد نمی دم , یه بار گفته باشم حوصله ام سر رفت, چیکار کنم. تموم بازیهامون خلاصه میشد به دویدن و تحرکی باور نکردنی. شاید اگه ...
24 آبان 1391

اجتماعی شدن

دیگه همه کوچه وخیابونای اطراف منو تو رو میشناسن. یه مامان خیلی بیکار هرروز صبح پسر کوچولوشو سوار سه چرخش می کنه و درحالیکه مامان طفلکی  جیغ وداد کنون  ازپشت سر مرتب پسرشو صدا میزنه  که وایسا اینجا ماشینه, وایسا مواظب باش ترمز بگیر هردوتا میرن سمت پارک محله. پسرک من عاشق سرعته. تا جاییکه میتونه تند تند پا میزنه, به خودش میگه عشق سرعت, منم پشت سرش باید بدووم تا بهش برسم. متاسفانه پیاده رو های جالبی نداریم. پله پله ان ,مجبوریم از وسط خیابون بریم. وقتی میرسیم پارک ,من میشینم روی نیمکتو. توام میری سراغ بازی کردن. خوشبختانه امروز پارک شلوغتر ازهمیشه بود و همین باعث شده بود حسابی سرت بابچه ها گرم بشه. خیلی حال خوبی ...
20 آبان 1391

پارک پاییزی

بعد از دوروز باریدن و گرفتگی هوا,امروز آفتاب صبحگاهی بهمون سلام کرد.چقدر دلم واسه گرمای تن خوریشد خانوم تنگ شده بود. پنجره رو بازکردم تا گلدونای پشت شیشه از هوای تازه نفس بکشن و یه فتوسنتزی بکنن و جون بگیرن. یهویی یاد پاییز چندسال پیش افتادم که می رفتم اداره کشاورزی. صبح به صبح با لپای سرخ شده و بینی دلقکی با  همکارا میرفیتم سرکشی زمینای بی آب و تشنه کشاورزای ملتمس دعا. اون سالا خشکسالیه بدی بود. تابحال اونقدر از ته دل بارون نخواسته بودم. دلم خیلی واسه کشاورزا و زمینای تشنه سوخت. حالا امسال با اینهمه بارندگی ,دلم تنگه واسه نباریدن. صبح زودتر ازهمیشه از خواب بیدار شدی. صبحونه رو خوردیمو یه لوبیا چشم بلبلی پلو باطعم قارچ و گوشت آم...
15 آبان 1391

پاییز گردی

ما ایرانی ها یه رسم خوب یا بدی که داریم اینه که خیلی به دنبال ایجاد تعطیلات رسمی و غیر رسمی واسه خودمونیم. حالا مثلا پسرکم اگه سه شنبه تعطیل رسمی باشه ,اینور سه شنبه و اونورسه شنبه رو هم تعطیل می کنیمو میریم دنبال تفریحمون. توی طول سالم خیلی زحمت میکشیم مخصوصا اداری جماعت و دولتی کارمند. خوشا به سعادتشون. اما وای به حال ما غیر دولتی ها. وبدا بحال ما هایی که تا جایی که میرسه توی قسط وقرضم فرو رفتیم. اما آهان واما خوشا به سعادت ما طبقه وسطیا که باهمه سختی و مرارت و هیچ تعطیل رسمی و غیر رسمی, نون بازو می خوریم اونم با عرق جبینی به این هوا. القصه: پسرکم ,داستان افسردگی مامان ادامه داشت تا به اینجا که دیشب طبق قرار قبلی با خانوم دکتر ...
11 آبان 1391

نورالهی در من تحولی ایجاد کن

پسر خوبم: نوع نگاهمون به دنیا ,زندگی مارو پیش می بره. خوب نگا کنی ,روزت رو زیبا شروع کنی , با خوندن یه خط ازکتاب مورد علاقت, شنیدن یه پند حکیمانه از یه دوست, مجری برنامه تلویزیون میتونی بهترین ها رو تاآخر شب به سمت خودت جذب کنی. مامان یکباره تصمیمشو عوض کرد. دکتر رفتنو داروهای شیمیایی خوردنو یهویی گذاشت کنار. تصمیم گرفت روی طرز فکرش و طرز نگاهش به زندگی تمرکز کنه. این منم که زندگیمو جهت می دم.افکار پوسیده و منفی , میتونه یکباره زندگیتو نابود کنه. دوروزه  کتابی رو که دوسال پیش خریدمو ,حتی ورقشم نزدم رو شروع به خوندن کردم. درآغوش نور 8 تموم جلدای قبلیشو خوندم. واست نگهش میدارم.مطمینم توام از خوندنش لذت میبری. همه انسانها نور و...
3 آبان 1391

التماس دعا ازهمه مامانای گل

این وب متعلق به گل پسرمه. حیفم میاد با حرفای بی سروته سیاهش کنم. اما فقط بگم پسرم این روزا حال دلم بدجوری خرابه. دلیلش؟ نمی دونم. واقعا نمی دونم. کلمه های افسردگی ,کسالت خیلی وقت نیست که به دنیای ما آدما راه پیدا کرده. منم حس می کنم پاگیر همین جور کلمات شدم. حسابی عصبی بداخلاق شدم. بی حوصله بی حوصله. دیگه خیلی وقته که باهم بازی نکردیم. ازخودم دلگیرم. بی جهت اشکام سرازیرن. خیلی دنبال یه بهونه خوب واسه رفتارای عجیبم می گردم. اما به جایی نمی رسم. چند هفته پیش رفتم دکتر. خانوم دکتر اصلا اجازه حرف زدن بهم نداد. از حالتم خوب فهمید که دچار اضطراب شدیدم.دارو واسم نوشت دوتا قرص که از نت تحقیق کردم دیدم واسه درمون افسردگی و وسواسه. گفت درمون...
29 مهر 1391

................

صفحه سفید وبلاگ رو که باز می کنم,انگار دفتر خاطرات اونوقتا رو جلوی روم گذاشتم, به جای خودنویس,دستم میره سمت موس. فکر می کنم ,فکر می کنم, فکر ..........چی بنویسم. گاهی پسرکم دلم می خواد نوشتن وبلاگتو قطع کنمو به سبک قدیما برم لوازم التحریری و یه دفتر یادداشت بخرم و بشینم با خیالی راحت و آسوده واست بنویسم .از هرچی وهرکجا که دوست دارم .دیگه دغدغه الان رو نداشته باشم که اینجا توی دنیای مجازی نمیشه هر حرفی وهر عملی رو نشون داد. خیلی آسه آسه باید جلو رفت دلت می خواد از خودت بگم,اینکه الان 31ماهه شدی و از پوشک گرفتمت. وتوی کوچه وخیابون مثل اون آدمایی که یه زمانایی ازشون ایراد می گرفتم که واااااااا نیگا هرجا میرسه بچه رو نگه می دارن واسه پی پی...
21 مهر 1391

به بهانه تولد امام رضای خوبم

 پسرکم مامان متولد شهر مشهد. شهری که شاید خیلی از آدم خوبا بهش افتخار می کنن. امام رضایی که از بچگی باهش دوست بودمو ارتباط خوبی داشتم و حتما میشناسی. اونوقتا با همه کوچیکیمو کوچیک بودن مشکلاتم ,همیشه یه پای ثابت حرم بودم. داستان مشکل گشایی امامم ادامه داشت تا خوردم به دربسته کنکور. با دلگرمی همیشگی وجود امام خوبم این مرحله رو گذروندم ,یادمه روزی که قرار بود اسامی پذیرفته شدگان کنکور 76 رو بزنن توی روزنامه. بدون دلهره های لب بالب امروزیم با آرمشی باور نکردنی رفتم سمت حرم. کفشامو که تحویل کفشداری دادم,چشمم به روزنامه افتاد. باورم نمیشد امام خوبم اولین نفری بود که تبریک قبولی منو توی دانشگاه داد. وارد دانشگاه که شدم ,درگیری هام بیش...
6 مهر 1391