ماجراهای وروجک و سینما و بچه ننه
این روزها فیلم کلاه قرمزی وبچه ننه داره رکورد شکنی می کنه. چندروز پیش خوندم که نزدیک 2میلیارد فروش داشته.
پنجشنبه شب با خیال جمع و فراغ بال که انگار نه انگار یه وروجک شیطون هم دارم ,بابایی رو مجاب کردم که باید بریم سینما. فیلم دیدن توی سینما یه حال دیگه داره تا اینکه بشینی توی خونه وسی دی بذاری و دراز به دراز دستتم بزنی زیر سرتو فیلم ببینی.
خیلی وقتا پیش که بچه بودم یادمه هروقت می خواستیم بریم سینما ,از توی صف ایستادن و منتظرشدن بیزار بودم. آخه اونوقتا تفریح دیگه ای نبود(نکه الان هست!!!)
باور میکنی پسرم ,پدرجون(بابایی من)که از جبهه برمی گشت محال بود که سینما و پارک ملت رو ملاقات نکنیم. فیلم شهرموشها ,انگار همین دیروز بود.از درو دیوار سینما آدم می بارید.
ای وای ببخشید از بحث خارج شدم. دوباره زدم به کوچه خاکی بچگیهای خودم
خلاصه که با کلی خوراکی ویه پلاستیک پر تنقلات وارد سینما شدیم. به بابایی گفتم مطمین باش که اذیت نمیشیم.(اینو با اطمینان قلبی نه قبلی گفتم)
یه سال پیش واسه اولین بار گل پسری رو بردیم تاتر.اونقدر خوب بود که نگو.
اما ذهی خیال باطل و خام و کال ونرسیده
یه بسته چیپس خورده شد.
بسته دوم پف فیل همین طور
آب میوه
ساندویچ
نوشابه
امشبه رو بی خیال ضرور وزیان تنقلات. بخور پسرم که فیلم واسه منو بابایی جذاب شده.
داشتم ته دل ایرج طهماسب وحمید جبلی عزیزرو دعا می کردم که اینقدر شادی توی فیلمش گذاشته.که بزرگترام پا به پای بچه ها دارن میخندن.
یهویی 40دقیقه مونده به پایان فیلم...............
پسری بلند شد.
واااااای
فکر می کردی اینجا میدون دوومیدانیه.
از این سر سالن می دویدی اون سر سالن.
حالا چشمای آدمای دیگه رو توی تاریکی ندیدم .اما فکر کنم میخواستن من وبابایی وشما رو یه جا قورت بدن.
بعدشم به افتخار بچه ننه یه بوهای خوبی راه انداختی که نگو.
بابایی از ترسش رفت به عنوان سمت بلیط پاره کن سینما ,نشست جلوی در ورودی سالن و مواظب بود که بیرون نری.
رفته بودم توی بحر فیلم .می خواستم ببینم.مامان بچه ننه کیه پیدا میشه ؟ که دیگه نشد.
صدای جیغای خوشحالی وناراحتی که بابایی گرفته بودت که ندویی بلند شد.
ازجام بلندشدم و با کمر خم و یه صورت شطرنجی از جلوی تماشاچی ها ردشدمو رفتم بیرون سالن.
ای بابا .اونهمه بچه قدو نیم قد همه نشسته بودن ها.فقط گل پسری ما خیلی زود همه چی واسش تکراری وعادی شد.
با غرو غرو سوار ماشین شدیمو با کلی خرج روی دستمون برگشتیم خونه.
بابایی گفت: یکمی دیگه صبر می کردین.سی دی ش میمومد بازار می گرفتیم با خیال راحت نگا می کردیم.
با این وروجک قید اینجور جاها رو حداقل تا چندسالی باید بزنی خانومی
اینم ماجرای اولین سینمای عمر پسر کوچولوی داستان