آرین آرین ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

مامان از کودکی هام بگو

یه نگاهه عاشقونه به زندگی

تو باش        نه براي اينكه در اين دنياي بزرگ تنها نباشم                  تو باش تا در دنياي بزرگ تنهاييم                                                تنهاترين باشي ...
4 بهمن 1389

مامان بیا بازی

خیلی دلم می خواد هرساعت باهم بازی وشادی کنیم. اما مامانی کار داره عزیزم. دلت می خواد چند تابازی مناسب سنتو بهت یاد بدم: بازيهاي آسان براي تقويت هوش نوزادان (9 تا 12 ماهگي) بازي اول: بابا و مامان و عمو يادگار تحقيقات نشان مي‌دهد يك رابطه عاطفي قوي با تحت تأثير قرار دادن سيستم‌هاي بيولوژيكي كودك، اضطراب را كاهش مي‌دهد. در اين بازي وانمود كنيد مي‌خواهيد كودك‌تان را زمين بيندازيد اعتماد او به شما، بر هر ترسي در او غلبه خواهد كرد و او از اين شور و هيجان لذت خواهد برد. نوع بازي: * كودك‌تان را رو به خود روي پاهايتان بنشانيد و همين طور كه زانوهايتان را بالا و پايين مي‌كنيد، شعر زير را برايش بخوانيد: مامان و بابا و عمو يادگار، رفتند...
4 بهمن 1389

بدون عنوان

سلام پسرگل مامان عذرخواهی مامانو حتما واسه یه تاخیر چندماهه می بخشی . چندماه اول تولدت عزیزم یکمی واسم برگشتن به حالت عدی زندگی سخت بود. خب البته یه سختیه که همراش شیرینی خاصی بود. گذشته از درد جسمانی که داشتم, شب بیداریا و گریه های شبانه تو وقتی بهم نمی داد که بتونم به نوشتن فکر کنم . همه می گن تو نسبت به همسن وسالات آرومتری. تقریبا 2,3 ماهه اول بدخلق بودی و عادت داشتی تا ساعت حدودا 3 صبح بیدار باشی. الان که نوشتنو شروع کردم تو 5 ماهه و   2 هفته ای شدی. عزیزکم کنارم روی تخت گذاشتمت داری با اسباب بازیات بازی می کنی , يه هفته ای می شه که دندونت نیش زده گلم, واسه اینکه خارش لثت کم بشه همه چی رو می کشه به لثت...
4 بهمن 1389

دکوراسیون اتاق کودک

آرین جونم. واسه تزیین و چیدن اتاقت خیلی فکر کردم. اونقدر ذوق داشتم که هر روز صبح زود بیدار میشدم و میومدم اتاقت.می شستم به فکر کردن. یه روز تصمیم گرفتم چند تا ایده از اینترنت بگیرم. واست چتد تا عکس خوشگل می ذارم تا درآینده به خانوم خوشگلت نشون بدی تا واسه نوه گلم طراحی کنه. حتما از اتاق خودتم بعدا عکس می ذارم       ...
4 بهمن 1389

آقا خرسی رو بابایی واسم خریده؟

یادمه خیلی ذوق داشتم واسه تزیین دکور اتاقت. اما خیلی نمی تونستم   توی خیابونا راه برم. یه روز بابایی منو غافلگیر کرد. وقتی اومد خونه یه چند تا عکس خوشگل با گوشیش از عروسکای مغازه ها برام گرفته بود. تا منم هرکدوم از اونارو که دوست دارم انتخاب کن. می خوای ببنی؟ آقا خرسی توام یه گوشه نشسته می بینی؟ ...
4 بهمن 1389

یه عذرخواهی ازپسر مامان

شاید الان که داری وبلاگتو می خونی با خودت بگی : مامان چرا تاریخا ونوشته ها یکمی ناجورن ببخش عزیزم این نوشته هایی که واست گذاشتم همون طور که گفتم مربوط به ۱۰ ماه قبل تولدته. اون زمان اینارو هر وقتی که پیدا می کردم واست می نوشتم.راستشو بگم وبلاگ ساختنو نمی دونستم. حالا واست گذاشتم .واسه همین ترتیب رعایت نشد عزیزکم.     ...
2 بهمن 1389

ازتنهاییم باتو

پسرکم چطوره؟ قربونت بشم,حسابی ماشالاه ضربه هات قوی شدن, انگاری از الان تصميم گرفتی فوتباليست بشی, ضربه های محکمی می زنی,آفرين عزيزم, می خوام تا هميشه محکم , قوی و با اراده باشی , اگه خدای نکرده بعضی روزات هواش ابری شدن, تونذار هوای دلت ابری شه, يادت باشه يه گوشه ای ازدلت خدا نشسته, تنها نيستی, باهاش حرف بزن , ازش بخواه دوباره آرامشو بهت برگردونه عزيزکم, آرزوهای ما آدما تمومی نداره, به هرکدومشون که می رسيم, باز يه خواسته ديگه داريم, اما بدون گاهی بايد ازبعضی روياهات دست بکشی, رسيدن به همشون امکان نداره, واسه همين ازلحظه ايکه تونستی مستقل فکرکنی وتصميم بگيری, خواسته هاتو اولويت بده , گاهی حتی مجبوری به خاطر اونيکه واست مهمه, بق...
2 بهمن 1389

واست نوشته های 10ماه پیشمو می ذارم گلم

سلام عزيزکم. خوبی؟ می بينی روزای دنيا چقدر کوتاهه که اين يه حسنه واسه من, چون فاصله منو تو رو کوتاهتر می کنه,اگه ديربهت سرمی زنم واسه اينه که امروز کلی با تزيين اتاقت سرگرم بودم , البته بگم اين کار هرروز منه ازبعد حس کردنت توی وجودم. خلاصه مامانی, منو بابايي داريم کمکمک اتاقتو واسه اومدنت آماده می کنيم, آناجونم که قربونش بشم بيشتر ازهمه ما, منتظرته و واست کم نذاشته( اينم يکی ازاون فرشته های آسمونيه که خدا به من داده).آخه نگفتم ما هرکدوممون يه فرشته محافظ به اسم مادر روی زمين داريم. پسرگلم , چقدر تکونات شيرينه, گاهی ساعتا دوسدارم بی حرکت يه گوشه بشينم و تورو ازروی شکم نيگا کنم. ديشب با بابايي رفتم دکتر وقت ماها...
2 بهمن 1389

پسرکم انتظار سخته

گل پسر مامان.می خوام واست یه سری نوشته بذارم از اون زمانیکه هنوز پا به این دنیا نذاشته بودی. اینارو نوشته بودم . اما فرصت وبلاگ ساختنشو نداشتم.     از انتظارم برای تو فرشته کوچولوی مامان سلام. ممنونم ازت که آروم نشستی و داری به حرفام گوش ميدی. ديگه کم کمک بايد با دوستای کوچولو و آسمونی خودت خداحافظی کنی عزيزم. می دونم دنيا اصلا به پای قشنگيا و مهربونيای آسمونت نيست . اما بيا که مامان خيلی وقته منتظرته.   پسرکم وقتی چشمای معصومتو به اين دنيا بازکردی و اونو زيبا ديدی, سعی کن هميشه معصوم و پاک بمونی, فراموش نکن واسه برگشتن به آسمون خدا , اينجا بايد خوب باشی.   ع...
2 بهمن 1389

کلاغه می گه........

مدتی بود صدای حیووناتو باهم تمرین می کردیم. دیروز سوار تابت بودی. منم اتاقتو مرتب می کردم. ازت پرسیدم :کلاغه چی می گه؟ با خنده گفتی:قار قار پریدمو بغلت کردم. آفرین فرشته مامانی ...
2 بهمن 1389