آرین آرین ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

مامان از کودکی هام بگو

دیگه سوپ دوست نداری؟

دیشب فهمیدم سوپی که همیشه با میل می خوردی واست تکراری شده. می دونی چرا عزیزکم؟ آخه از ظهر هیچی نخورده بودی. اما زمانیکه آن سر سفره شام نشسته بودی بغل آنا جونو با اشتها سوپ می خوردی و اگه یکمی دیرتر قاشق بعدی می رسید صدات در میومد. فهمیدم سوپ هرروز خودت تکراری شده. دست آنا جون درد نکنه سوپ قارچ وشیرش حرف نداشت. دستورشو می گیرم تا واست بپزم گل مامان.
2 بهمن 1389

رانندگی مامانو دوست نداری؟

پسر مامان امروز جمعه روز تعطیله . روزیه که آدما می تونن کارهایی روکه توی طول هفته انجام ندادن و فرصتش نبوده بهش برسن. ۵ساله مامان گواهی نامه گرفته اما یه بارم پشت فرمون نشسته. واسه یادآوری امروز ۳ تایی من وتو بابایی رفتیم یه جای خلوت واسه تمرین . تو نشسته توی بغل بابایی. زیر چشمی نیگات کردم. زل زده بودی به من وااااااااااااااای مامانم داره چیکار می کنه!!!! یه ۲۰ دقیقه ای تمرین کردم. یهویی دیدم بغل بابایی خوابت برده گلم. انگاری از رانندگیم لذت نبردی.آره مامانی؟ ...
2 بهمن 1389

مامان مستقل شدن یعنی چی؟؟؟؟

عزیزکم خیلی خوبه که هرچی رو نمی دونی می پرسی. ما آدما یه ضرب المثل داریم که می گه: پرسیدن عیب نیست ندونستن عیبه. استقلال یا مستقل شدن یعنی: تو بتونی روی پای خودت بایستی و کارهاتو خودت انجام بدی. اما گاهی هم باید از اوناییکه از تو بزرگترن مثل خانوم معلم یا مامان وبابا بخوای تا کمکت کنن. آدما تا وقتیم که پیر میشن خیلی چیزا رو نمی دونن. واسه همین لازمه که یه راهنما داشته باشن. این خیلی بد که فکر کنیم عاقلیمو از همه بهتر می دونیم.خودخواهی خیلی زشته پسرم. پس عزیز مامان در عین اینکه باید بعضی کارهاتو خودت انجام بدی لازمه که در بعضی جاها از دیگران بخوای کمکت کنن. می خوای بدونی اولین بار کی با استقلال و مستقل شدن توی زندگیت روبرو ش...
2 بهمن 1389

مرواریدهای سپید

پسرکم انگاری خیلی عجله داری مثل آدم بزرگا غذا خوردنو یاد بگیری. ۴ماهت که  تموم شد یه روز دیدم دو تا مروارید سفید ازلثه پایینی نیش زدن. مدتی بود آب دهنت لباساتو خیس می کرد. خدارو شکر نه تب داشتی نه اذیت شدی. فکر کردم تا در اومدن بقیه دندونات خیلی وقت هست. خوشحال بودم آخه از۶ ماهگی بهت غذا می دادم. توام عاشق سوپ و فرنی و کته بودی. اونقدر می خوردی که نمی فهمیدم کی سیر میشی افرین پسرکم من ماهانه تورو می بردم مرکز بهداشت سر خیابون. نزدیک بود. بقلت می کردم توام آروم فقط اطرافتو نیگا می کردی.به خانومی که لباس سفید پوشیده بود ( یادته همیشه بهش لبخند می زدی) گفتم من سیری این بچه رو نمی فهمم. خانوم گفت: برو خداتو شکر کن که نی نیت غذا ...
2 بهمن 1389

لالا کن پسرکم

چقدر اون روزای اول واسم سخت بود بیدار خوابیا. اما سختی که شیرینم بود گلم. شبا خیلی بیدار می شدی بااین حال می گفتم صبح حتما دیرتر بیدار میشه. اما...... صبح راس ۷ بیدار بودی. انگاری به خودت قول داده بودی تا بابایی رو راهی نکردی لالا نکنی. خیلی سردرگم بودم. نمی دونستم چطور واسه کارام برنامه ریزی کنم. تا می خوابیدی می پریدم این ور وانور.آه خدایابه کدوم کار عقب افتادم برسم. غذا بپزم.خونه رو مرتب کنم. فرشته مامان. تو خیلی ماه بودی. پسرخاله سپهر که خیلی دوسش داری یادمه قدتو بود دایم درهرحال گریه بود. همه رو کلافه می کرد. آنا جون می گن: آرین فرشته س. دوستت دارم گلم   حالا خیلی خوابت بهتر شده . صبا تا ۹ می خوابی. شبام سر ساعت ۹ ...
2 بهمن 1389

خوش اومدی فرشته من, آسمونی بمون

پسر مامان ۱۰ ماهی میشه که از خونه آسمونیت به زمین اومدی. اونوقتا که توی دل مامان بودی. یادته همیشه واست از زیبایی زمین می گفتم. نمی خواستم بترسونمت . قلب کوچیکت طاقت نداره. خواستم راحت تر از آسمون دل بکنی. خوش اومدی عزیزم مامان همیشه مراقبته. به مامان قول بده .هیچ وقت هیچ وقت فراموش نکنی آسمون رو. فرشته های شیطون خونه آسمونیتو که همبازیت بودن. گریه نکن عزیزم اینجام اونقدرام که می گن بد نیست. خوب باشی باهت خوبن. همیشه یادت باشه یه جایی یه جوری یه کسی هست که هواتو داره. یادته عزیزم وقتی داشتن واسه اومدنت به اینجا فرشته ها آماده ت می کردن تو گریه می کردی. به خدا گفتی مگه من چیکار ...
2 بهمن 1389

خوش اخلاق بمون مامانی

گل پسر مامان: روزیکه واسه اولین بار توی بیمارستان دیدمت.آهسته چشاتو بازکردی یه نگاهی دور وبرت انداختی و آرومچشاتو گذاشتی روی هم. یادته پسرکم خیلی اتاق شلوغ بود . خاله جونا آنا جون پدر جون.....اووه همه اومده بودن استقبالت. به همه با یه لبخند خوش اومد گفتی. همیشه از خدا می خوام تا من زنده ام تورو خندون وشاد بینم عزیزکم. نذار هیچ چیز وهیچ کسی چشای تورو بارونی کنه. همیشه بدون یه جایی یه جوری یه کسی هست که عاشق لبخند توست همه می گن پسر خوش اخلاقی هستی. روزا که حوصله م سر می رفت بغلت می کردم. یه کوله پر ازوسایلت روهم می نداختم پشتم می رفتیم خونه آنا جون. توی تاکسی که می شستیم تو به همه لبخند می زدی.یه جورایی همه رو شیفته خودت می کردی. ...
1 بهمن 1389

بدون عنوان

رفيق قلقلي من   اي توپ قلقلي بدو كوچولوي فسقلي بدو بپر بالا  بيا پايين برو تو هوا بخور زمين   توپ قشنگم مي دوني كه خيلي ناز و شيطوني؟ پر مي كشي توي هوا قل مي خوري روي زمين ميري بالا مياي پايين ديروز چه  شيطون شدي! روي درخت  پريدي همونجا پنهون شدي خواستم  تو رو بيارم روي زمين بذارم چشمم تو را خوب نمي ديد دستم  بهت نمي رسيد درخته  را تكون دادم تو افتادي روي زمين گرفتمت دو دستي رفيق من تو هستي ...
1 بهمن 1389

شروع 11ماهگی وشیرین کاریاش

تقریبا ۲هفته ای می شه که پاگذاشتی توی ۱۱ماهگی.امروز سرنماز که بودم دیدم آروم وبااحتیاط دستاتو از لبه رورورکت گرفتی و سعی می کنی روی پاهای کوچیکت بایستی. قربونت بشم یه چشت به من بود که ببینی مراقبتم یانه.آفرین عزیزکم درهمه کار احتیاط کن. عجله نداشته باش. دوروزه یه چند لحظه بدون کمک می ایستی. قبلا می ترسیدی وچشاتو محکم می بستی. اما حالا ترست ریخته قشنگم. نترس درهیچ کاری. تو فرشته ای فقط بالاتو موقع اومدن زمین  فرشته هاامانت نگه داشتن مامانم.                           آفرین پسرکم ...
29 دی 1389