آرین آرین ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

مامان از کودکی هام بگو

ازتنهاییم باتو

1389/11/2 13:34
نویسنده : مامان نسترن
876 بازدید
اشتراک گذاری

پسرکم چطوره؟ قربونت بشم,حسابی ماشالاه ضربه هات قوی شدن, انگاری از الان تصميم گرفتی فوتباليست بشی, ضربه های محکمی می زنی,آفرين عزيزم, می خوام تا هميشه محکم , قوی و با اراده باشی, اگه خدای نکرده بعضی روزات هواش ابری شدن, تونذار هوای دلت ابری شه, يادت باشه يه گوشه ای ازدلت خدا نشسته, تنها نيستی, باهاش حرف بزن , ازش بخواه دوباره آرامشو بهت برگردونه

عزيزکم, آرزوهای ما آدما تمومی نداره, به هرکدومشون که می رسيم, باز يه خواسته ديگه داريم, اما بدون گاهی بايد ازبعضی روياهات دست بکشی, رسيدن به همشون امکان نداره, واسه همين ازلحظه ايکه تونستی مستقل فکرکنی وتصميم بگيری, خواسته هاتو اولويت بده, گاهی حتی مجبوری به خاطر اونيکه واست مهمه, بقيه رو کنار بذاری, اين رسمه دنياست عزيزم,اما هيچ وقت هيچ وقت نذار انتخاب يه  خواسته ات تورو پشيمون کنه,که اونوقت کلی از وقت دنياتو ازدست دادی, گفتم زمان توی دنيا سريع می گذره

گل پسرم, دوسدارم به وقت پيريت, وقتی روی صندلی چوبی نشستی و داری به روزای گذشته ات فکر می کنی, فقط لبخندتو ببينم, آه کشيدنتو ازسر حسرت وغفلت نبينم. يه روزايي فقط آرزوم درس خوندنو پيشرفت بود, تمام لحظه های نوجوونی و جوونيم سرم توی کتاب بود, جوريکه الان وقتی فکر می کنم نمی دونی چقدر خوشحالم که يه لحظه تلف شده نداشتم,الان به تحصيلم افتخار می کنم, اما يه گوشه کارم خطا کردم, می دونی کجا؟  همينکه بعد از تحصيل واسه آرزوهام اولويت نذاشتم, و شايد يکمی از خودم دلگيرم , دوسدارم تو گل من , با اراده و محکم قدم برداری

عزيزم مامانی بايد بره, وقت دکتر دارم, توهم چشمای قشنگتو بند و استراحت کن, به اميد آرزوهای طلايي

 

                                    13/10/88

                                 ساعت 3:19بعدازظهر

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)