آرین آرین ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

مامان از کودکی هام بگو

تفریح زمستونی

جمعه شب بعد رفتن بابایی واسه انجام یه سری از کارهاش. تصمیم گرفتم بعد مدتها که تنهایی ودونفره باهم بیرون نرفتیم بریم خوش باشیم. راستش ازوقتی داری مهد میری و هوام سردتر شده ,پارک رفتن وپیاده روی دونفرمون تعطیل شده. تا اینکه دیشب..... ساعت حدودا 4از خونه رفتیم بیرون. ساعت 7برگشتیم.  اینم عکسهای خوشگلت. خوشحالم که بهت خوش گذشت. گذاشتم یه دل سیر بازی کنی.    کلوپ پاندا.زمستان 92         در آخرهم استعداد پسری که از دیوار راست بالا میرفت کشف شد. وقتی اومدی پایین گفتی دستام درد گرفتن. از مربی پرسیدم امکان اومدنش به کلاس هست , گفت هنوز زوده . از 5سال به بالا. فعلا در حد بازی...
7 دی 1392

ساده ترین یلدای تاریخ

تبدارشدن تنت همون یه شب بیشتر دوام نداشت. تا صبح  بالا سرت بودم  شب یلداکه به صبح رسید تب توام قطع شد. فرداشب قبل اومدن بابا , یهویی به سرم زد با یه شب تاخیر مراسم یلدا رو به ساده ترین شکل وبا کمترین تعداد مهمون برگزار کنم. الان عکستو می ذارم. خودتو ببین.یه پسر کوچولوی پرشر و شور. نمی دونم الان که بزگترشدی ,آرومترم شدی. اصلا اونهمه شیطنت رو یادت هست. اینم یه یلدای سه نفره. کرسی به سبک قدیم اما بی منقل و زغال ...
2 دی 1392

یلدای سفید

بعد کلی این ورو اونور کردن روزها و تاریخ بلاخره تصمیم به این شد که امشب همه خونه مامانم (آنا جون) جمع بشیم. یلدارو با میوه خوری وآجیل شکنونی صبح کنیم. درست لحظه رفتن وآماده شدن, بی دلیل تب کردی.  از سه 4ساعت گذشته تا الان درم یه ریز پاشویت می کنم و شربت بهت می دم. صبح خیلی خوب وسرحال بودی. چی شد نمی دونم. تلفن زدم به آنا جون و نیومدنمون رو اطلاع دادم. هوس پیتزای پدر جون ازصبح کلافم کرده بود. حالا من موندم و یه گل پسر تبدار  خواب وبیدار کم وبیش برف هم میاد.همیشه یلدارو با برف تاسر زانوش تصور می کنم. اما هرسال دریغ ازپارسال یلدا برهمه خجسته
29 آذر 1392

تقدیمی یه مادر به تنهاپسرش

این متن زیبای ترانه گروه سون با صدای شهاب حسینی تقدیم به تو عزیز لحظه لحظه های مادر   ديدم تو خواب وقت سحـر شهزاده اي زريــن کمــــر نشستـه بر اســـب سپيـــد مي اومـد از کوه و کمــــر مي رفت و آتش به دلم مي زد نگاهش مي رفت و آتش به دلم مي زد نگاهش کاشکي دلم رسوا بشـه                     دريا بشـه ، اين دو چشـم پر آبــم روزي که بختم وا بشه                      پيدا بشه ، اون که اومد تو خوابم شهزاده ي رويــ...
28 آذر 1392

دوستت دارم

45دقیقه دیگه پسر گلی میاد خونه. امروز دوباره یاد سه سال پیش افتادم.  خیلی زمان نگذشته . اما واسه من نمی دونم یه عمر بود. یه عمر پر ازتجربه های شیرین و تازه  امروز صبح رفتم بیرون یه هوای سردو تازه نفس بکشم. برگشت سوار ون شدم. صندلی روبروم مامان و پسر کوچولوی یه ساله ای بودن. مامان واسه کوچولوش همراهشو روشن کرده بود. ترانه حسنی نگو یه دسته گل. یادت کردم. عزیزم. یادت کردم........ زمان گذشت. اون روزها گذشت. اما اونقدر بی تجربه و دلنگرون بودم که نفهمیدم چی شد. کجا رفتیم .چیکار کردیم. چقدر زود آدما عوض میشن. دنیاشون تغییر می کنه.  دلم تنگ شد واسه اون لحظه های شیرین زبونی کردنا نمی خوام بگم ایکاش یا افسوس بخورم که چ...
27 آذر 1392

بدون عنوان

دیگه چیزی به زمستون نمونده, به یاد گشت وگذارهای تابستون     اینجارویادته. ماه رمضون 92.اوج گرما. سرظهر. باهم اومدیم پارک ملت. شما عاشق این مجسمه بودی. دوست داشتی بشینی روی قلم مو. بهت گفتم این آقا رفتگره .اونم جاروشه. اما قبول نکردی   طراحان کوچک , عکاسان کوچک ...
20 آذر 1392

هموطنی آشنا

   پسرم گوشه ای ازدلنوشته های  یه دوست , یه هموطن, کسی  که عشق الهی رو به وضوح می تونی در وجودش ببینی. عشق الهی  مساویه عشق بی قید وشرط ,عشقی بی مانند ..... لطفا تا آخر بخون , بعد قضاوت کن   دنيا خيلي كوچيكه... همه چي هم موقتي... هم خوشي ها و هم ناخوشي ها... هم خنده ها و هم گريه ها... هم داشتن ها و هم نداشتن ها... هم مقام، ثروت، كودكي ، جووني و خلاصه همه عزيزان كه كنارت هستن هميشه موندني نيستن،  پس حريص باش براي دوست داشتن تمام دوست داشتني هاي اين دنيا... پدر و مادرت پدر بزرگ و مادر بزرگت و... همه ماها موقتي هستيم... پس يادت باشه براي دوست داشتن خيلي فرصت نداريم پس عزيزم عجله كن برا...
14 آذر 1392