تغییر رفتار من و فرزندم
هرچی کتاب روانشناسی میشناختم که می تونست کمکم کنه رو زیرو رو کردم. تا تونستم تله تکس و اینترنت رو بلعیدم. اما نشد که نشد.
پسر کوچولوی من هر روز که بیشتر می گذشت لجبازتر و پرخاشگرتر ازهمیشه میشد. بدون اینکه بدونم منبع جوشش همه تغییر رفتارهاش خودمم ,شیوه تربیتی غلطمو ادامه می دادم.
با هر جیغش عصبی تر شدم. دربرابر خواسته هاش توان نه گفتن نداشتم. نمی دونم شاید حوصله جیغ زدنش ونداشتم. اصلا ازاون اقتدار مادرانه در من خبری نبود.
توی خونه ما فرزند سالاری حاکم بود.
بریم پارک بریم. برگردیم خونه . نه .باشه یکم دیگه هستیم.
بستنی می خوام. باشه عزیزم. واست می خرم.
شده بودم غلام حلقه به گوش پسرم.
درمونده وناتوان.
مهد رفتن هم درش اثر نداشت.
تا اینکه یه روز به خودم اومدم . چیکار کنم. تاکی این روش وادامه بدم. تاکی به لجبازیها و حرف نشنو شدنای پسرم دامن بزنم.من که میدونم عیب کار ازکجاست.
تموم مطالب تکراری وکپی شده کتابا وحرفای کلیشه ای روانشناسا حالمو بهم میزد.
یه روز اتفاقی برنامه تلویزیونی جو فراست رو دیدم. خیلی دلم می خواست می تونستم یه همچین آدمی رو پیدا کنم تا راه رو بهم نشون بده. با حرف چیزی درست نمیشه.
تا چند قسمت برنامه شو دنبال کردم. دیدم خیلی نمیتونم روششو پیاده کنم. خودم رو میشناسم .من آدم خیلی قوی ای نیستم. زود کوتاه میام. توان گریه وجیغ وداد رو ندارم.
مثلا واسه تنظیم ساعت خواب, با دوربینی که توی اتاق بچه ها نصب شده بود نشون داد که مادر واسه 7یا 8 مرتبه بچه رو می گذاره داخل تخت. بچه اشک می ریزه و می خواد که از تخت بیرون بیاد. اما مادر دوباره اون رو بغل می کنه و به تخت برمی گردونه.
خب من توانشو ندارم. همسایه هام گوش ناشنوایی ندارن که بخوان واسه خاطر بچه من تحمل کنن.
یکبار به سایت تبیان نامه دادم و کمک خواستم. مشاور در جوابم گفت باید بتونی بچه رو قانون مند کنی.
تقریبا با این درو اون در زدنها تونستم مشکلم رو بفهمم کجاست. اما راه حل چیه.
چطور بتونم وقتی به پسرم می گم نه. اون اصرار نکنه و با جیغ وداد و حتی دست بلند کردن روم منو ازپادرنیاره.
چطور بتونم حرفهای زشتی رو که حتی خودش معنی هیچکدوم رو نمی دونه و فقط از اطراف شنیده تکرار نکنه.
آخرین باری که با همسرم تصمیم گرفتیم 3نفری بریم پیاده روی . همین یه ماه پیش بود. از جلوی مغازه ها که رد میشدیم پسرم می گفت: یه چیزی بگیرین بخوریم. بریم پیتزا بخوریم.
به هر ایستگاه مترو که میرسیدیم می چسبید که بریم آسانسور.
با اعصاب وروان داغون برگشتیم خونه.
وقتی با خودم خلوت کردم دیدم پسرم هیچ مشکلی نداره. خودم سنگ اول رو کج گذاشتم. خودم پسرم رو عادت دادم که درخواست داشته باشه. با گریه حرفشو به کرسی بنشونه.
لجبازیهاش و رفتارای پرخاشگرانشو خودم دامن زدم. عصبی میشدم. از کوره درمیرفتم. سرش داد میزدم.
بی خبر از اینکه بچه ها آینه خود والدینن.
دوهفته پیش یه شب اصلا نمی تونستم بخوابم. نگرانی داشت داغونم می کرد. تصمیم گرفتم روش جو فراست رو پیاده کنم. شبی یه مقوا پیدا کردم. تموم تیکه روزنامه ها و کتابارو زیرو رو کردم دوتا عکس از میکی موس شخصیت مورد علاقه پسرم پیدا کردم .یکی با چره عصبی و بداخلاق,یکی با چهره خندون.
زدم روی مقوا. فردا صبح با یه نیروی مضاعف بیدار شدم. ازخدا خواستم کمکم کنه. نذاره در بدترین شرایط سر پسرم داد بزنم. بتونم خونسردیمو حفظ کنم .
مقوارو چسبوندم روی در اتاقش. گفتم از امروز هر کار خوبی که کردی یه ستاره ویه برچسب می گیری.
هرکار اشتباه و جیغ زدن و حرف زشت زدن یه شکلک زشت.
به توصیه مشاوری که توی انجمن بهزیستن باهش آشنا شده بودم, تصمیم گرفتم در برابر خیلی رفتاراش کم محلی کنم. پشتمو بهش بکنم و عکس العملی نشون ندم.
و واسه مقاومت کردن دربرابر خرید از فروشگاه زمان بیرون رفتن از خونه, هیچ پولی داخل کیفم نذاشتم. یکی دوبار گفت مامان بستنی , گفتم ببین پول توی کیفم نیست. یا عادت کرده بود هر بار که میبردمش پارک ازم پول می گرفت که بره چرخ وفلک سوار بشه.
یکی دوبار اول جیغ وداد کرد. اهمیت ندادم. البته خیلی دلم واسش سوخت. دلم میخواست هر کاری که بگه واسش انجام بدم. اما آینده ش از همه برام مهمتر بود. اگه پول همرام بود حتما کوتاه میومدم.
اما حالا
خدایا شکرت
با اینکه هنوز یه خط کمرنگی از رفتارای ناپسندش توی دفتر ذهنش هست. اما خیلی بهتر شده.
هر بار که می خواد حرفی بزنه یا جیغ بزنه, می گم برو یه شکلک واسه خودت بکش. سریع می گه ببخشید.قول میدم.
واقعا قانون رو اجرا کردن درهمه شرایط سخته.
اما اینکه هربار یه عکس العملی رو نشون می دادم بدتر بود. پسرم درمونده شده بود. یه بار مامان می گه نه. یه بار جواب مثبت میده.
خدایا شکرت. حس می کنم. امید دوباره به زندگیم برگشته.
شاید مامانایی که حرفامو میخونن درکم نکنن . واسشون رفتارای من غیر طبیعی باشه. اما من اززمانیکه خودم رو شناختم آدمی جوشی بودم که دوست داشتم همه چی به بهترین شکل خودش باشه.وبا کوچکترین انحرافی داغون میشدم.
پسرم اومد تا کمبودها و ناتوانی های منو بهم نشون بده. بهم بگه کجای کارم اشتباه بود.
بهم بگه که وقتی با گریه وجیغ وداد یه بچه عصبی میشم , هنوز نتونستم خودم رو به مرزآرامش برسونم.
باید روی خودم کار کنم تا بتونم خودم رو از اینی که هستم بالاتر بکشم.
باید بتونم نه تنها دربرابر فرزندم , دربرابر همه اتفاقهای اطرافم خوب واکنش نشون بدم.
ازت ممنونم پسرم.تو منو به دنیای جدیدی راه دادی.
جدول دستی خوب وبد
چقدر پسرم اینجا احساس درموندگی می کردم. ازیکطرف خوشحال بودم که که تو شاد بودی. اما از سمت دیگه واسه خودم نگران. اصلا نم یدونستم چطور تو رو از قایق بیرون بکشم. وقتت که تموم شد باید میومدی بیرون. اما مقاومت کردی. ومن مجبور شدم یک بار دیگه بهت فرصت بدم تا بازی کنی.می دونستم اگه به زور ازآب بیرون بکشمت, شروع م یکنی به جیغ وداد .ومن برام دیگران هم مهمن. مردم داخل پارک حتما باخودشون می گن چه مامان بی عرضه ای. چه تربیتی.
این همیشه مشکل من بوده. مهم بودن نظرات آدما . پسر گلم نمی خوام اینجا واست از ایرادهای رفتاریم بگم. شاید اصلا درست نیست که پسرکم از مامانش یه آدم ضعیف ودرمونده توی ذهنش بسازه. اما می دونم که آدما تغییر پذیرن. اگر خودشون بخوان.