آرین آرین ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

مامان از کودکی هام بگو

تغییر رفتار من و فرزندم

1392/3/14 10:35
نویسنده : مامان نسترن
796 بازدید
اشتراک گذاری

هرچی کتاب روانشناسی میشناختم که می تونست کمکم کنه رو زیرو رو کردم. تا تونستم تله تکس و اینترنت رو بلعیدم. اما نشد که نشد.

پسر کوچولوی من هر روز که بیشتر می گذشت لجبازتر و پرخاشگرتر ازهمیشه میشد. بدون اینکه بدونم منبع جوشش همه تغییر رفتارهاش خودمم ,شیوه تربیتی غلطمو ادامه می دادم.

با هر جیغش عصبی تر شدم. دربرابر خواسته هاش توان نه گفتن نداشتم. نمی دونم شاید حوصله جیغ زدنش ونداشتم. اصلا ازاون اقتدار مادرانه در من خبری نبود.

توی خونه ما فرزند سالاری حاکم بود.

بریم پارک بریم. برگردیم خونه . نه .باشه یکم دیگه هستیم.

بستنی می خوام. باشه عزیزم. واست می خرم.

شده بودم غلام حلقه به گوش پسرم.

درمونده وناتوان.

مهد رفتن هم درش اثر نداشت.

تا اینکه یه روز به خودم اومدم . چیکار کنم. تاکی این روش وادامه بدم. تاکی به لجبازیها و حرف نشنو شدنای پسرم دامن بزنم.من که میدونم عیب کار ازکجاست.

تموم مطالب تکراری وکپی شده کتابا وحرفای کلیشه ای روانشناسا حالمو بهم میزد.

یه روز اتفاقی برنامه تلویزیونی جو فراست رو دیدم. خیلی دلم می خواست می تونستم یه همچین آدمی رو پیدا کنم تا راه رو بهم نشون بده. با حرف چیزی درست نمیشه.

تا چند قسمت برنامه شو دنبال کردم. دیدم خیلی نمیتونم روششو پیاده کنم. خودم رو میشناسم .من آدم خیلی قوی ای نیستم. زود کوتاه میام. توان گریه وجیغ وداد رو ندارم.

مثلا واسه تنظیم ساعت خواب, با دوربینی که توی اتاق بچه ها نصب شده بود نشون داد که مادر واسه 7یا 8 مرتبه بچه رو می گذاره داخل تخت. بچه اشک می ریزه و می خواد که از تخت بیرون بیاد. اما مادر دوباره اون رو بغل می کنه و به تخت برمی گردونه.

خب من توانشو ندارم. همسایه هام گوش ناشنوایی ندارن که بخوان واسه خاطر بچه من تحمل کنن.

یکبار به سایت تبیان نامه دادم و کمک خواستم. مشاور در جوابم گفت باید بتونی بچه رو قانون مند کنی.

تقریبا با این درو اون در زدنها تونستم مشکلم رو بفهمم کجاست. اما راه حل چیه.

چطور بتونم وقتی به پسرم می گم نه. اون اصرار نکنه و با جیغ وداد و حتی دست بلند کردن روم منو ازپادرنیاره.

چطور بتونم حرفهای زشتی رو که حتی خودش معنی هیچکدوم رو نمی دونه و فقط از اطراف شنیده تکرار نکنه.

آخرین باری که با همسرم تصمیم گرفتیم 3نفری بریم پیاده روی . همین یه ماه پیش بود. از جلوی مغازه ها که رد میشدیم پسرم می گفت: یه چیزی بگیرین بخوریم. بریم پیتزا بخوریم.

به هر ایستگاه مترو که میرسیدیم می چسبید که بریم آسانسور.

با اعصاب وروان داغون برگشتیم خونه.

وقتی با خودم خلوت کردم دیدم پسرم هیچ مشکلی نداره. خودم سنگ اول رو کج گذاشتم. خودم پسرم رو عادت دادم که درخواست داشته باشه. با گریه حرفشو به کرسی بنشونه.

لجبازیهاش و رفتارای پرخاشگرانشو خودم دامن زدم. عصبی میشدم. از کوره درمیرفتم. سرش داد میزدم.

بی خبر از اینکه بچه ها آینه خود والدینن.

دوهفته پیش یه شب اصلا نمی تونستم بخوابم. نگرانی داشت داغونم می کرد. تصمیم گرفتم روش جو فراست رو پیاده کنم. شبی یه مقوا پیدا کردم. تموم تیکه روزنامه ها و کتابارو زیرو رو کردم دوتا عکس از میکی موس شخصیت مورد علاقه پسرم پیدا کردم .یکی با چره عصبی و بداخلاق,یکی با چهره خندون.

زدم روی مقوا. فردا صبح با یه نیروی مضاعف بیدار شدم. ازخدا خواستم کمکم کنه. نذاره در بدترین شرایط سر پسرم داد بزنم. بتونم خونسردیمو حفظ کنم .

مقوارو چسبوندم روی در اتاقش. گفتم از امروز هر کار خوبی که کردی یه ستاره ویه برچسب می گیری.

هرکار اشتباه و جیغ زدن و حرف زشت زدن یه شکلک زشت.

به توصیه مشاوری که توی انجمن بهزیستن باهش آشنا شده بودم, تصمیم گرفتم در برابر خیلی رفتاراش کم محلی کنم. پشتمو بهش بکنم و عکس العملی نشون ندم.

و واسه مقاومت کردن دربرابر خرید از فروشگاه زمان بیرون رفتن از خونه, هیچ پولی داخل کیفم نذاشتم. یکی دوبار گفت مامان بستنی , گفتم ببین پول توی کیفم نیست. یا عادت کرده بود هر بار که میبردمش پارک ازم پول می گرفت که بره چرخ وفلک سوار بشه.

یکی دوبار اول جیغ وداد کرد. اهمیت ندادم. البته خیلی دلم واسش سوخت. دلم میخواست هر کاری که بگه واسش انجام بدم. اما آینده ش از همه برام مهمتر بود. اگه پول همرام بود حتما کوتاه میومدم.

اما حالا

خدایا شکرت

با اینکه هنوز یه خط کمرنگی از رفتارای ناپسندش توی دفتر ذهنش هست. اما خیلی بهتر شده.

هر بار که می خواد حرفی بزنه یا جیغ بزنه, می گم برو یه شکلک واسه خودت بکش. سریع می گه ببخشید.قول میدم.

واقعا قانون رو اجرا کردن درهمه شرایط سخته.

اما اینکه هربار یه عکس العملی رو نشون می دادم بدتر بود. پسرم درمونده شده بود. یه بار مامان می گه نه. یه بار جواب مثبت میده.

خدایا شکرت. حس می کنم. امید دوباره به زندگیم برگشته.

شاید مامانایی که حرفامو میخونن درکم نکنن . واسشون رفتارای من غیر طبیعی باشه. اما من اززمانیکه خودم رو شناختم آدمی جوشی بودم که دوست داشتم همه چی به بهترین شکل خودش باشه.وبا کوچکترین انحرافی داغون میشدم.

پسرم اومد تا کمبودها و ناتوانی های منو بهم نشون بده. بهم بگه کجای کارم اشتباه بود.

بهم بگه که وقتی با گریه وجیغ وداد یه بچه عصبی میشم , هنوز نتونستم خودم رو به مرزآرامش برسونم.

باید روی خودم کار کنم تا بتونم خودم رو از اینی که هستم بالاتر بکشم.

باید بتونم نه تنها دربرابر فرزندم , دربرابر همه اتفاقهای اطرافم خوب واکنش نشون بدم.

ازت ممنونم پسرم.تو منو به دنیای جدیدی راه دادی.

جدول دستی خوب وبد

 

چقدر پسرم اینجا احساس درموندگی می کردم. ازیکطرف خوشحال بودم که که تو شاد بودی. اما از سمت دیگه واسه خودم نگران. اصلا نم یدونستم چطور تو رو از قایق بیرون بکشم. وقتت که تموم شد باید میومدی بیرون. اما مقاومت کردی. ومن مجبور شدم یک بار دیگه بهت فرصت بدم تا بازی کنی.می دونستم اگه به زور ازآب بیرون بکشمت, شروع م یکنی به جیغ وداد .ومن برام دیگران هم مهمن. مردم داخل پارک حتما باخودشون می گن چه مامان بی عرضه ای. چه  تربیتی.

این همیشه مشکل من بوده. مهم بودن نظرات آدما . پسر گلم نمی خوام اینجا واست از ایرادهای رفتاریم بگم. شاید اصلا درست نیست که پسرکم از مامانش یه آدم ضعیف ودرمونده توی ذهنش بسازه. اما می دونم که آدما تغییر پذیرن. اگر خودشون بخوان.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

مامان دخترم 88
12 خرداد 92 16:04
سلام بانو . ممنون که تجربه ات رو نوشتی .....
مامان رها
12 خرداد 92 16:33
سلام نسترن جون عزیزم آفرین به تو که خوب شروع کردی عزیزم من هم همیشه علت رفتارهای رها رو میفهمم و میدونم که خودم مقصرم ولی هیچوقت نمیتونم خودسازی رو شروع کنم و همیشه به خدا قول میدم و بازم فراموش میکنم خیلی خوب نوشتی خانومی من هم کم و بیش مشکلات تو رو دارم و حسابی هم قانونمندم و همیشه هم انتظار دارم رها همینطور باشه و در غیر اینصورت خیلی عذاب میکشم جدیدا که دیگه حسابی بهم ریختم امیدوارم هفته بعد که امتحاناتم تموم شد بتونم من هم از یه جا شروع کنم خیلی خوشحال میشم راهنماییم بکنی و سایتها و کتابهایی که کمکت کردن رو به من هم معرفی بکنی امیدوارم روزی بشه که هردو به جایی برسیم که نمیگم رضایت کامل ولی حداقل بتونیم رضایت نسبی از رفتار خودمون و وروجکامون پیدا کنیم به امید اونروز
مامان گیسوجون
12 خرداد 92 17:11
تو بی نظیری گلم آفرین واقعاً آفرین به تو با این خلاقیتت منم خیلی زود عصبی می شم اما دندونام درد گرفتن بس که جلوی خودمو می گیرم تا داد نزنم چون نتیجه که نمی ده هیچ جلوی خلاقیت بچه یادگیری و هزار تا چیز دیگه رو هم می گیره
شهرزاد مامان حسین
12 خرداد 92 17:53
آفرین بانو خیلی تحسینت می کنم. نه گفتن به بچه هامون سخته ولی برای خودشون لازمه. امیدوارم موفق بشی. موفق هم میشی.
مامان یاشار
12 خرداد 92 22:17
خیلی روش خوبی پیدا کردی. مرسی که با همه در میون گذاشتی. ایشالا موفق باشی و گل پسرت هم همونجوری که دوست داری هدایت کنی
علامه كوچولو
13 خرداد 92 7:40
سلاااااااام عزيزم محمدباقر تا چند وقت پيش خيلي اروم بود اما جديدا شده مثل توصيفاتي كه كردين....اقاجونش قدرت تحمل بالاتري داره اينجور وقتها ميگه خودتو بزن به بي خيالي اما من صبرم كمه خستگيهاي روزمره بهم اجازه اينكه به جيغ و گريه هاش گوش كنم رو نميده شايد چون از اول خيلي لي لي به لالاش گذاشتم و نازشو خريدم الان اينطوري شده ممنونم بابت توضيحاتت... اما محمدباقر توو اين سن هنوز معناي ستاره و تشويق رو متوجه نميشه نميدونم چيكار كنم؟
☆ یاسمین ☆
13 خرداد 92 13:19
مامانی گل سلام.از اینکه اومدی وبم ممنون.راستشو بخوای چند بار اومدم و براتون کامنت گذاشتم ولی دیدم از شما خبری نیست.با خودم گفتم شاید این خانوم دوست نداره بیاد وبم واسه همین مزاحم نشدم. ولی امروز که پستت رو خوندم واقعاً ناراحت شدم به خاطر رفتار عزیز دلت،چون خودم هم این مورد رو تجربه کردم و به این حرفتون که گفته بودید. خودم سنگ اول رو کج گذاشتم. خودم پسرم رو عادت دادم که درخواست داشته باشه. با گریه حرفشو به کرسی بنشونه،ایمان پیدا کرده بودم.و از اینکه تونستید یه راه حل پیدا کنید خیلی خوشحال شدم ولی یه توصیه براتون دارم، با زدن برچسب کار ها داشت خوب پیش میرفت که یه دفعه با حساس کردن یاسمین توسط اطرافیان،این روش کم کم ارزشش رو در نگاه یاسمین از دست داد و مجبور شدم در برابر خواسته های نامعقولش از داشتن چیز هایی که دوست داشت،محرومش کنم.همهء این روشها مستلزم صبر و خونسردی ماست.اگه ما داد بزنیم شاید همون لحظه ساکت بشن ولی بعداً دو برابر خودمون داد و بیداد میکنن.مامانی گل موفق باشی و صبور و همیشه به این فکر کن که خدا ما رو خیلی دوست داشته که بچه های سالم و باهوشی بهمون داده و گر نه دردسر های خیلی بیشتر از اینا رو داشتیم.در ضمن این حرکات بچه ها به سنشون هم مربوط میشه و کم کم این عادتها از بین میره به شرطی که حوصله به خرج بدی
مامان نیایش
17 خرداد 92 20:33
عزیزم نسترن جان خیلی عالی نوشتی از اینکه چه درگیری هایی داری میدونی عزیزم درسته کاملا وقتی به یه جایی میرسیم تازه متوجه میشیم که نه اشکال از ماست اشکال از خودمونه و باید خودمون رو اصلاح کنیم عزیزم تو میتونی مثل همین الان که تونستی عزیزم همه ن وشته ات رو خوندم جدولت کار خوبی بود آفرین و اینکه فهمیدی باید از خودت شروع کنی منم این تجربه ها رو کم و بیش داشتم یه نکته دیگه هم به ذهنم اومده که بهت بگم اینکه در اون مورد آخری که ن وشتی سعی کن همیشه قبل از اینکه وارد جایی بشید که نگران این هستی که گل پسری دیگه بیرون نیاد از اونجا چه مغازه چه پارک چه مهمونی همیشه قبلش باهاش صحبت کن کامل براش توضیح بده بگو که چه قصدی داری برا یچی میرید و چه قدر وقت دارید شاید اولش زمان رو خوب درک نکنه اما میتونی بهش گوشزد کنی که داره وقتت تموم میشه قبلش بهش توضیح بده اینجا اینقدر زمان برای مثلا بازی داریم میتونی انتخاب کنی چه باز یکنی مثلا اگه دلت میخواد سوار قایق بشی 5 دقیقه بهمون زمان میدن وقتی نزدیک بود 5 دقیقه تموم بشه من خبرت میکنم و تو هم اگه بتونی راس ساعت بیرون بیای من میفهمم که تو قانون ها رو خووووب درک میکنی و شاید امکانش باشه که دوباره هم سوارت کنم وقتی با آرامش به بچه توضیح میدیم و موضوع رو قبل از اینکه اتفاقی بیفته برا شمیگیم و به خاطر کار خوبش تشویقش میکنیم نه به خاطر رفتار بدی که بعدش میکنه تنبیه بشه یا رشوه بگیره اون وقت میتونه عادت کنه که قوانین رو رعایت کنه عزیزم تو میتونی من دو تا کتاب هم خوندم عالیه عالیه یکی مرزهایی برا ی کودکان و اون یکی پدر سالاری اصلا ، فرزند سالاری هرگز (شیوه های نوین تربیت معقول) این کتاب دوم رو به طور خلاصه دارم تو وبلاگ مینویسم چند بخشی رو ن وشتم ولی هنوز تو مباحث پدر سالاری هستم به فرزند سالاری نرسیدم و لی اگه بگیری بخونیش نمیذاریش زمین تا تمومش نکردی ببخش پر حرفی کردم موفق باشی خانومی
مامان ترمه
18 خرداد 92 8:50
چقدر به هم شبیه هستیم در شرایط بزرگ شدن بچه ها. واقعا درک میکنم که نوشتی با اعصاب داغون بر میگردی خونه بارها تجربه اش کردم جوش میارم عکس العمل نشون میدم از نظر روحی داغون اعتماد به نفس و مفید بودن رفته زیر صفر خدا به من هم کمک کنه همونطور که به تو کمک کرد
الهه مامان یسنا
19 خرداد 92 9:56
آفرین نسترن جان عالی کار کردی.... خیلی خوبه که ماها مقتدر عمل کنیم و بتونیم بچه ها رو قانون مند بار بیاریم... منم همین مشکل رو داشتم و وقتی خوب نگاه کردم دیدم ریشه تمام بدخلقیها از منه و خدا رو شکر زود درستش کردم. موفق باشی عزیزم. ولی یه چیزی رو هم بدون که نگاه مردم برای یک دقیقه است ولی زندگی تو و پسرت یه عمره. پس بدون در نظر گرفتن مردم کار درست رو انجام بده
مامان محمدحسین
26 خرداد 92 13:00
با سلام. خیلی اتفاقی با وبلاگتون آشناشدم. واقعاً این مشکل بزرگی که منم باهاش درگیرم ولی متاسفانه پسرم 1 سالشه و این عکسا رو نمیفهمه؟؟؟؟ اگه راه حلی برای من پیدا کنین ممنون میشم.... بووس
سمانه مامان پارسا جون
1 تیر 92 0:43
آفرین نسترن جون منم همیشه فکر میکنم که مشکل از ما مادرهاست نه بچه های بیگناه خیلی ممنون ما هم استفاده کردیم گلم
☆ یاسمین ☆
2 تیر 92 14:24
مامانی خوبی؟پسر گلت خوبه؟
عاشقانه هایم برای تو
4 تیر 92 20:05
سلام یه پست توپ گذاشتم بعد از مدتی زیاد زودتر بیاین تا نترکیده
مامان سهند
20 تیر 92 11:18
سلام نسترن جون عزیزم تجربه ات عالی بود، اگر تهران زندگی میکنید حتما بهم خبر بدید تا ان شاالله بتونیم این رفتارها رو ریشه ای نابود کنیم.
عاطفه مامان آوا ناز نازی
9 مرداد 92 13:35
سلام عزیزم . خسته نباشی. آفرین . منم گاهی در مورد خرید وسایل منم اینجوریم و سعی می کنم بگم پول ندارم. الان یه وقتایی که از کنار سوپر رد میشیم می پرسه مامان پول داری اینو بخری!!! باید مقاومت کرد. بیتر از همه باید رو رفتار خودمون کار کنیم چون اونا آینه خودمونن. موفق باشی.
سارا
11 شهریور 92 11:58
ای جان به این پسر گل انشاالله همیشه شاد باشی عزیزم