بدون عنوان
چقدر کمیاب شدم .اصلا نایاب شدم مگه نه!!!
روزگار درهم وبرهمی داریم ما مادروپسر.
یا درگیر نخوردن وخوردن غذا, چاق شدن و نشدن یا بیکار میشم تغییر دکوراسیون خونه مشغولم می کنه یا ام که چیکار کنم سر پسرک یکی یه دونه رو گرم کنم .چیکار کنم که بتونم تاثیرات برچسب وشکلک رو دایمی وپایدار کنم.
درهرصورت دورانی داریم ماهم.
مامانی با یه ذهن درهم وبرهم.پرازافکار گاهی مثبت گاهی منفی
گاهی فکر می کنم اگه مثل قدیما یه دوجین بچه داشتم چیکار می کردم. خودم جواب خودمو می دم: ولشون می کردم توکوچه بزنن توی سرو کول هم . علم روانشناسی و خودشناسی وکودک شناسی کیلویی چند.
بچه ها خود به خود بزرگ میشدن و منم چادر به کمر توی آشپزخونه و رختشورخونه .بپز وبشور وبساب
اوووووووه سرشبم همگی دسته جمعی می چپیدیم زیر یه پتو توی یه اتاق و تخت خواب.
ای بابا . خدا منو میشناخت که توی این زمونه آوردتم.
همین یه گل پسر تموم وقت و زارو زندگیم شده. قربونش بشم. یه هفته دوهفته برچسب کار خودشو می کنه و دوباره روز از نو روزی ازنو.
راستی پسر گلم , شدم خانوم معلم . بالاخره رفتم سر کار. اونم روزای زوج . واسه یه کلاس. بدنیست. خوشم با خودم.سرم گرم شده. روانم آروم شده. یکمی استرس دارم که بچه ها رو چی بار میارم. اما هرچی که هست داره صبورترم می کنه.
پسر گلم هفته پیش عید نیمه شعبان با خاله جون نسرین و خونواده چند روزه رفتیم شمال(فیردون کنار)
آب وهوا عالی. اصلا فکر نمی کردم این موقع از سال این قدر هوا خوب باشه. فقط یه نکته کوچولو .اونم باز طبق معمول برمی گرده به خودت. پسرک شجاع و نترس من , از دریا وموج فراری بود. با جیغ ودادت خیلی حالمو گرفتی.
امیدوارم که گذشت زمان همه چی رو ربراه کنه. ماکه همچنان امیدواریم.
ا