آرین آرین ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

مامان از کودکی هام بگو

پارک پاییزی

1391/8/15 16:36
نویسنده : مامان نسترن
962 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از دوروز باریدن و گرفتگی هوا,امروز آفتاب صبحگاهی بهمون سلام کرد.چقدر دلم واسه گرمای تن خوریشد خانوم تنگ شده بود. پنجره رو بازکردم تا گلدونای پشت شیشه از هوای تازه نفس بکشن و یه فتوسنتزی بکنن و جون بگیرن.

یهویی یاد پاییز چندسال پیش افتادم که می رفتم اداره کشاورزی. صبح به صبح با لپای سرخ شده و بینی دلقکی با  همکارا میرفیتم سرکشی زمینای بی آب و تشنه کشاورزای ملتمس دعا.

اون سالا خشکسالیه بدی بود. تابحال اونقدر از ته دل بارون نخواسته بودم. دلم خیلی واسه کشاورزا و زمینای تشنه سوخت.

حالا امسال با اینهمه بارندگی ,دلم تنگه واسه نباریدن.

صبح زودتر ازهمیشه از خواب بیدار شدی. صبحونه رو خوردیمو یه لوبیا چشم بلبلی پلو باطعم قارچ و گوشت آماده کردمو .دوتایی راهی پارک شدیم.

هواسرمای خودشو داشت. اما من وتو حسابی لباس پوشیده بودیم.

غذاتو آماده کردم و رفتیم. درست عینهو کار گرای زحمت کش که صبحها با وجود هوای سرد  باقابلمه غذاو بقچه نون وپنیرشون سر گذر می ایستن به امید بدست آوردن یه نون حلال.

اما من وتو که خبری از نون حلال نبود. اونچیزی که مادوتا رو توی هوای سرد میکشوند بیرون از خونه .فقط عشق مادرو فرزندی و عشق به طبیعت زیبای پاییزی بود. صدای خنده هات گوش پارک رو کر کرده بود. از صدای شادیت بچه های دیگه ام سروکله شون پیدا شد.

دهمین مرتبه که از پله های سرسره رفتی بالا. ازروی صندلی بلند شدمو اومدم سمتت.

ناهار میل داری مرد کوچک؟

با کمال تعجب: بله

پسرک عاشق لوبیا پلوست.

ناهار یخ زده رو با چنان ولعی نوش جون کردی که دل منم دیگه طاقتش سراومد.

دوقاشق مونده رو خودم میلیدم . ساعت ورود پارک: 12ونیم ظهر

ساعت خروج : 3بعدازظهر

خدا قوت مرد کوچک.

اینهمه انرژی. بسه. نیمدوری دور پارک زدمو . نیمه آخررو روی نیمکت سرد پارک ولو شدم. پیری چیه!!!

مامان یه نینی گفت: ماشالاه پسر خسته نباشی.

پسرک من جواب میده: نه من پر انرژیم.

مادر شنگول قصه با هزاران ترفند بی اساس و هزاران وعده وعید, مرد کوچک رو از تاب وسرسره جدا می کنه.

خونه که میرسن. پسرک قصه بالشتشو میاره که بخوابه. این قسمت داستان بهترین جای قصه ست واسه مادر درمونده و خسته.

چشمها کم کم سنگین میشن و هردو به خواب پایزی میرن.

همیشه پرشروشور.

همیشه شادو مسرور

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان شایان
15 آبان 91 16:49
عزیزم چقدر قشنگ تعریف کرده بودی. من هم دلم کشید که با پسر همچین کاری رو بکنم. ایشالا همیشه خوش باشید
علامه کوچولو
15 آبان 91 19:28
جوننننننننننم وقتی حال و هواتونو تجسم میکردم کلی کیف کردم همیشه خوش باشید
گیلدا
16 آبان 91 11:07
سلام نسترن جون.به به بسلامتی همیشه به گردش و تفریح.بچه ها باید یه جورایی انرژیشون رو تخلیه کنند تا بعد راحت بخوابند.من زیاد با اون شربت خوابی که برای پسرت تجویز کرده موافق نیستم.به نظرم بهتره که با تفریحات سالم انرژیش تخلیه بشه بعد خودش خسته و مونده می خوابه. همیشه شاد و سلامت باشید
یاسمین
17 آبان 91 14:41
خوش باشید،همیشه
مامان گیلاس
17 آبان 91 17:19
سلام حال و احوالتون چطوره ؟خدارو شکر که مشکلتون حل شده . ببخشید که این روزا کمتر بهتون سر میزنم گل پسری رو ببوسید
سمانه مامان پارسا جون
17 آبان 91 17:38
نسترن جون خوبی عزیزم ایشاا... همیشه در کنار هم شاد و خوشبخت باشبد گل پسرمونو ببوس
بهار مامان ملیکا
17 آبان 91 17:41
خیلی قشنگ تعریف کردی ان شا الله همیشه روزهات قشنگ و زیبا باشه موفق باشی گلم چقدر میچسبه بعد از خستگی یه چرت بخوابی ........
مامان گیسوجون
19 آبان 91 15:30
عالی بود مثل همیشه روزهاتون همیشه به شادی خصوصی داری
بابای زهرا کوچولو
20 آبان 91 18:01
الهه مامان یسنا
21 آبان 91 9:00
مثل همیشه پر از احساس واقعی لحظه هات رو به قلم کشیدی. آفرین. کاری کردی که هوس کردم یه روز من هم همچین کاری بکنم