آرین آرین ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

مامان از کودکی هام بگو

درد دلی با خدای سحرگاه

1391/5/14 2:28
نویسنده : مامان نسترن
984 بازدید
اشتراک گذاری

  از افطاری خونه مامان بزرگم که اومدیم ساعت 11بود. خوشحال که شما ازصبح که بیدارشدی تا اون موقع شب دایم درحال ورجه وورجه ای و حتما نرسیده خونه می خوابی و من یه دل سیر خوروپف می کنم.

زهی خیال باطل

متاسفانه عادت کردی حتما بالشتتو بذاری جلوی تی وی و درحالیکه پرشین تون نیگا می کنی بعد از کلی کلنجار رفتن با سرو کله من بخوابی.

راستش بگم هفته که هفت روز داره منو شما 8روزش با کلی التماس و گریه وزاری که خسته ام .

جون مامان بذار بخوابم.

بسه دیگه .

باب اسفنجی تموم شد. حالا بیبی انیشتن. اونم تموم شد. پت ومت

وااااااااااای

بسه دیگه عزیزکم بخواب. چیکار می کنی . شصت پات رفت توی چشمم

میبینی ناراحت شدم . بغلم می کنی و یه بوس محکم از لپم میگیری.میگی: خیلی دوستت دارم

آخیییییی .چه آهنگ دلنوازی داره لحنت.

آدمو سست می کنی.

دیگه عصبانیتم کمرنگ میشه.

بخواب عزیزم. منم دوستت دارم. اما حالا وقت خوابه.

دوباره لحنم تغییر میکنه: مامان بخواب دیگه. به جون خودم چشام دارن غیری بیری میرن.

وااااااای ساعت شد 1. من دوباره باید 3صبح بیدارشم.

بابایی صدای خرو پفش بلند میشه.

ای بابا اینم از وزنه برداری. زور زدیم یه برنز گرفتیم.

حالادیگه کفری شدم. لالا

پرشین تون روشن و شما کم کمک می ری توی خواب ناز.

آخیش .

می گم :بخوابم. نه.

دیگه وقتی نمونده. یه ساعت دیگه سحره.پس برم سر کامفیوتل.

دلم میخواد کتاب بخونم. اما میترسم همون صفحه اول بخوابم.

پسر مامان

روزهاتو داری تندوتند پشت سر میذاری. مراقب باش. کوچه های بچگی رو بگذرونی دیگه برگشتی توی کارنیست.

خیلی بهترشدی. از لحاظ رفتاری و کلامی و همه نظر.

نزدیکای ظهر که میشه وان رو میبرم میذارم روی تراس و پرآبش می کنم . عاشق آب بازی هستی. البته گاهیم شیطنتت گل می کنه و کلی اب با خودت روی فرش میاری و دوباره باهم گلاویز میشیم.

این یه راه استراحته منه و راه دیگه ام گذاشتن یه آهنگ شاد و رقصیدن شما و ولو شدن من روی مبل.

نمی دونی ,چقدر دوست دارم لحظه هامونو باهم عوض کنیم.

دلم لک زده واسه اونوقتایی که مامانم وسط حیاط دوتاتشت آب میذاشت و منو خواهرجونام میپریدم واسه شنا.

الان که ماه رمضونه دلم واسه صدای آرامش بخش مامان تنگ شده که بیاد وصدام بزنه که : نسترن پاشو سحره.

دلم واسه دعوای خواهرونه منو نوشین جون سر شستن ظرفای سحر وافطار تنگ شده. یکی می گفت نوبت تویه . یکی می گفت دیشب من شستم.

واااااااااای خدای من. چقدر این دنیا جاواسه حسرت داره.ایکاش ارزش اون همه ببچگی رو میدونستم.

زندگی سخت شده پسرکم سخت. قسط قسط قسط وام گرونی گوشت نون میوه. خدا به داد همه برسه

خدایا بازهم شکرت . توبینظیری.

در سخت ترین لحظه ها به دادآدمامیرسی.

پسرکم نمیدونم چقدر میتونی عمق حسرت به دل مونده مامان رو درک کنی. ازخدا میخوام هیچ وقت هیچ وقت لحظه ای رو بی بها از دست ندی.

خدای من به این وقت زیبا و آسمونی ازت میخوام از همه گذشته های باطل من بگذری.

همسری و پسر گلم رو به تومی سپارم. منکه هیچم تو پناهشون باش.

تو این وانفسای زندگی که همه دستشون خالیه. دستمونو بگیر.

پسرک شیطونم عاشقتم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان یاشار
14 مرداد 91 10:34
دعای خیلی قشنگی بود نسترن جون، البته حضور شما مسلماً خیلی خیلی تو زندگی همسر و پسرت مهمه ولی دعات رو دوست داشتم. آمین
زهره مامان نیایش
14 مرداد 91 11:07
وای می بینم که روز و شب هامون عین همه امان از این بچه های این دور و زمونه که خواب و خوراک ندارن ما هم چون تا 1 شب بیداریم همون موقع سحری می خوریم و می خوابیم نمی تونم بیدار شم دیگه ان شا الله خدا بهت قوت بده واقعا آدم همیشه حسرت روزهای گذشته رو می خوره که کاش قدرشو بیشتر می دونست حالا باید قدر همین روزهامون رو هم بدونیم با اینکه سختی خیلی زیاد شده توی دعاهای قشنگت برای ما هم دعا کن شاد باشید همیشه
گیلدا
14 مرداد 91 12:22
ای وای نسترن جان این پستت که همش آه و ناله بود.یه کم به خودت بیا.پسری رو نذار عصرها بخوابه شب خودش ولو میشه.شبها بیشتر بهش ماست و اینجور چیزها بده نه شکلات و بستنی.اینو یه متخصص پیشنهاد کرده بود.خودتم یه کم به خودت انرژی مثبت بده و تفکر مثبت کار کن.روز و روزگار خوبی داشته باشی
مامان گیلاس
14 مرداد 91 17:32
سلام این روزا هم خیلی زود میگذره برامون خاطره میشه نهایت استفاده رو ازاین روزا بکنین
الهه مامان یسنا
21 مرداد 91 11:48
باز هم من و شما روزمون مثله همه. وای منم دلم تنگ سده واسه سحری خونه مامان و دعواهای خواهرونه.یادش بخیر