;کنگ
دیروزچندساعت مونده به افطار بابایی زنگ زد که آماده باشیم بریم دور زدن.
وای نمی دونی چه هوایی. تاجایی که میشد نفس کشیدم.
روستای تاریخی کنگ که به ماسوله خراسان معروفه.
کوچه های تاریخی با سنگفرشای قشنگش.
اینبار کلی ازپله های روستا بالاپایین رفتیم. واقعا نمی دونم اگه اونجازندگی میکردم چطور میخواستم هررور ازاین پله ها بالا پایین برم. نفس برام نمیموند.
اما ماشالاه به انرزی پسر که تموم پله ها و خودش بالا و پایین رفت.
وقتی رسیدیم کنار ماشین دوتا نون تازه خریدیم و نصف نونو میل کردی.
وااااااااای به من که نمیدونستم چطور تا افطار خودمو سرپا نگه دارم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی