آرین آرین ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

مامان از کودکی هام بگو

کمبود من

1391/5/3 0:35
نویسنده : مامان نسترن
1,185 بازدید
اشتراک گذاری

افطارکه شد سفره رو جمع کردی وزدی زیر بغلت و بردی مچاله گذاشتی توی کشوی کابینت. الحق که پسر دست به کمکی دارم.

چسبیدی به بابایی که برین بیرون دوچرخه سواری. با همه خستگی که توی چشای بابایی موج میزد لباس پوشید و باهم رفتین بیرون.

ازفرصت استفاده کردم نه اینکه فکر کنی خواستم استراحت کنم نه ........ سریع ریختو پاشای خونه رو سروسامون دادم. بعد از حدود 4ماه همونطور سرپایی داشتم هم کار می کردم هم ویژه برنامه نوروز 91احسان علیخانی رو میدیدم. یه لحظه که حواسمو جمع کردم. دستمال بدست یهویی فکر کردم انگار لحظه سال تحویله.

چقدر زود 4ماه گذشت. اصلا باور کردنی نبود. توی این 4ماه گذشته ازسال جدید کلی اتفاقای خوب وبد پیش اومده بود. اما ذهنم مثل همیشه قفل می کنه فقط روی خاطرات بد.مریضی پسر گل, بازهم مریضی

اما نه چرا نیمه پر رو نگا نکنم. بزنم به تخته تغییرات و پیشرفتای چه زبونی حرکتی فکری همه جوره داشتی.

چقدر زود روزها می گذرن. به خودم میام . وسط هال همونجور ذول زدم به صفحه تلویزیون .

سه سالی میشه که روزه نگرفتم. امسال دیگه بخور بخورم تعطیل. دیگه بهونه ای واسه ترک کردن روزه ندارم.یعنی میتونم طاقت بیارم. اولین سالیه که با دهن روزه سحری وافطاری درست می کنم و ازهمه مهمتر با یه وروجک شیطون و بازیگوش که فقط یه گوش شنوا میخواد و یه پا واسه دویدن و بازی کردن

راستش پسرکم. توی این مدت بعد از تولدشما خیلی دیگه فرصت نکردم به خودم برسم. نه قرص اهنی نه ویتامینی هیچی. اما خداروشکر بدک نیستم. هنوز روپام.

دوهفته پیش طبق معمول ازپیش خود صبح به سرم زد ببرمت یه آزمایش کلی ازت بگیرم که مطمین بشم پسرم کمبودی نداره. یه خانوم دکتر عمومی پیدا کردمو ازش خواستم فقط واست یه آزمایش بنویسه. ازم پرسید چرا؟ خیلی حس توضیح نداشتم چون میدونستم بازهمون حرفای تکراری رو تحویلم میدن که بذار جلوش بخوره. ریخت وپاش کنه. تنوع غذایی بهش بده.

یه جمله گفتم پسرم کم غذاست. اما اینبار باکمال تعجب خانوم دکتر گفت پسرتون هیچ مشکلی نداره.واین اظطراب واسترس خودته که موقع غذاخوردن به بچه منتقل میکنی و باعث میشی اونم مظطرب بشه.کلی نصیحتم کردو ورق برگشت. و من خودم بیمار شناخته شدم.

حالا از دوهفته پیش واسم دارو نوشته تا استرسم کمتر بشه. خیلی تغیرات خاصی توی خودم نمیبینم. دست خودم نیست. نمیتونم خودمو بزنم به بی خیالی.

اما امشب فهمیدم. چقدر بیخود وبی جهت روزامو دارم با فکرای الکی می گذرونم. 

لعیا زنگنه یه حرف خوب زد .توی همین ویژه برنامه نوروز که امشب دیدم اینکه واسه دخترش آرزو کرد یه انسان خوب بشه .نه خیلی انسان خاص و متمایز فقط خوب باشه.

منم از خدا واست تموم خوبیهای دنیارو ارزو می کنم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

محدثه
3 مرداد 91 1:01
_______0000____________من آپم___ __777____________ ______0000_______________________77777____________ ____00000___گذری_______________7777777_____________ ___00000______________________777777777___________ __000000____________77777777777777777777777777777_ _0000000___نیم نگاهی___7777777777777777777777777___ _0000000_________________777777777777777777_______ _0000__00_________________77777777777777777_______ _0000__00000000__________777777777_777777777______ _000000000000___________7777777_______7777777_____ __0000000000___________77777_____________77777____ ___0000_000000________777___________________777___ ____00000_______0____________0000_________________ ______000000__00000______000000______نظری_________ ________000000000000000000000_____________________
افسانه
3 مرداد 91 9:40
سلام مامان امیر علی... خسته نباشید.. وقتی نوشته هاتون رو هر بار میخونم بیشتر به مسترک بودن احساساتم با شما پی میبرم. حتی من هم همین امسال تصمیم گرفتم روزه بگیرم و خدا رو شکر توی 3 روز گذشته خیلی خوب بودم و اصلاَ اذیت نشدم. عزیزم در مورد کم غذایی نی نی ات هم انقدر خودت رو اذیت نکن اگر قد و وزنش خوبه اصلاَ جای نگرانی نیست. فقط یادت باشه عزیزم اصلاَ به اجبار به پسرت غذا ندی که بعداَ بیشتر ضرر میکنی و باعث میشه بعدها که بزرگتر شد بیشتر در مقابل غذا خوردن جبهه بگیره و شما رو شکست بده و به غذا به چشم دارو نگاه کنه نه چیزی که ازش لذت ببره ....
مامان محمدرضا(شازده کوچولو)
3 مرداد 91 10:04
سلام نسترن جان ، نماز و روزه هات قبول عزیزم. درست میگی ، ما مامان ها با استرس هامون خیلی از لحظات قشنگ رو نمیبینیم و فقط دغدغه هامون رو زیاد میکنیم. شما هم سعی کن از این روزها برای آرامشت بیشتر استفاده کنی و از دارو و... فاصله بگیری . خدا شما مامان مهربون و دلسوز رو برای آرین جونم حفظ کنه
مامان یاشار
3 مرداد 91 10:12
اول از همه مرسی که اومدی پیشمون نسترن جون، خوشحالمون کردی. دوم اینکه نماز و روزه هات قبول ایشالا، سر افطار ما رو هم یاد کن ممنونت میشیم. و سوم اینکه ایشالا خدا دسته گلت رو برات حفظ کنه همیشه، میدونم نمیشه به یه مادر گفت بیخیال باش و استرس نداشته باش ولی سعی کن به قول خودت تا میتونی رو نیمه پر لیوان تمرکز کنی. ایشالا همیشه شاد و سلامت باشین. امیرعلی شکلات رو ببوس
گیلدا
3 مرداد 91 12:03
سلام نسترن جان.خوبی؟خیلی ممنون بابت کمکت.پسر گلت رو از طرف من ببوس.اگه به غذاش فکر نکنی خودش اونقدر خوب می خوره که نگو.من دیگه بی خیال النا شدم.گفتم کم می خوره که بخوره بی خیال.مگه من یکی بچه بزرگ کردم .اونقدر زن هست که 10 الی 12 تا بچه بزرگ کرده .حالا من تو این یکی موندم.بی خیال شدم.تو هم سعی کن می تونی.
الهه مامان یسنا
4 مرداد 91 1:56
میدونم چی میگی. بعضی وقتها خودمون رو یادمون میره اونقدر که وقتی از جلوی آینه میگذریم خودمون رو هم نمیشناسیم. ولی همش فدای یه تار موی این بچه ها
نسرین مامان باران
4 مرداد 91 12:29
سلام نسترن جون من خودم از 9ماهگی غذای باران و میگذاشتم جلوش تا خودش بخوره نمیتونست بازی بازی میکرد اما از یک سالگی کامل خودش غذا میخورد. اگه به ز ور و بااسترس به بچه غذابدی حتی اگه بخوره فایده نداره .
مامان نیایش
4 مرداد 91 12:53
می دونی نسترن جون همه ما ادما کم و بیش نگرانی داریم و روزهامون رو یه جوری میگذرونیم که بعدش میگیم کاش بیشتر قدر دونسته بودم ولی این وسط نگرانی های مادرانه جای خودش رو داره کاملا بهت حق میدم خودم هم کم و بیش روزهایی مثل تو رو گذروندم و می گذرونم فکر میکنم مادر بودن خاصیتش نگرانی و استرسه ولی باید سعی کنیم همیشه به چیزای خوب فکر کنیم به خوبی هایی که می تونیم خلق کنیم امید وارم موفق باشی خانم گل راستی منم بعد از سه سال روزه میگیرم خیلی با بچه ی کوچیک سخته برات دعا میکنم شاد باشی و خدا بهت قوت بده تو هم برای من دعا کن ممنونم از حضورت
مرضیه
5 مرداد 91 1:33
سلام عزيزم نماز روزه هاتون قبول
آبتین گل پسر مامان
6 مرداد 91 1:03
سلام طاعات قبول!
مامان رها
11 مرداد 91 23:44
سلام نسترن جون عزیزم خیلی دلم براتون تنگ شده بود طاعاتتون قبول خانومی من هم مثل شما امسال بعد از دو سال بخور بخور دارم روزه میگیرم ضمنا من هم همچنان با بد غذایی رها درگیرم میدونی گاهی حصرت اون مادرهایی رو میخورم که چقدر بیخیال هستن و اصلا نمیفهمن بچشون کجا خورد و چی خورد کاش ما هم اونطور بودیم نه ؟؟
h&T
16 مرداد 91 2:13
ای بابا امان از فکرهایی که هجوم میارند و ولمون هم نمیکنند منم همینطورم گاهی میگم تفلک بچه ام چقدر که ماها مشغله داریم و آسایش نداریم