آرین آرین ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

مامان از کودکی هام بگو

دوستت دارم یه عالمه

1391/1/27 18:31
نویسنده : مامان نسترن
821 بازدید
اشتراک گذاری

بلاخره تموم شد.

واقعا راست می گن اگه چیزی رو با تمام وجود بخوای تموم دنیا دست به کار میشن واسه رسیدنش به تو.

حالا همه چی بسته به انرژی و موج مثبتیه که تو به دنیا مخابره می کنی.

عجب دنیای عجیبی داریم. تا دیروز اصلا چیزی به اسم موج مثبت و چشمکای مریی خدا وجود نداشت.

با وجود دونستن این همه زندگی  وزنده بودن کاینات آدم انرژی می گیره واسه ادامه ماموریت و زندگی توی این دنیا.

راستش پسرم قصدم از همه این حرفا این بود که بلاخره تونستم شمارو از این مرحله سخت زندگی که واسم یه کابوس شده بود بگذرونم. آره پسرم دیگه مردی شده واسه خودش.

تموم بهونه گیری های شبونه و روزانه واسه یه لحظه شیر خوردنت تمام شدن.

حالا پسرکم شبا اونقدر خسته میشه که راحت کنارم دراز می کشه و سرشو می ذاره روی شونمو می خوابه.

پسرکم تا صبح عینهو یه فرشته کوچولو آروم اروم تا خود صبح می خوابه.

وقتی به خودمو نگرانیام فکر می کنم واقعا دلم میسوزه . چرا بی خود وبی جهت ترسا ونگرانیام داشتن از پادر میاوردنم.

همه چی طبق برنامه کودکی همه فرشته های دیگه پیش می ره. این وسط من مامان فقط باید خونسردو با حوصله باشم. تا بتونم تورو مثل یه مرد واقعی بار بیارم. جوریکه فردا بتونم سرمو با افتخار جلوی خدای خودمون بلند کنم و همه فرشته هاش واسم کف بزنن و هورا بکشن که تو مامان نمونه ای.

عزیزکم از صبح امروز پدر جون اومدن دنبالت و بردنت خونه خودشون.

جات واقعا توی خونه خالیه.

حالا که نیستی میبینم بدون تو زندگی معنا نداره. هر چند که وقتی هستی نمی تونم به خودم فکر کنم . اما میبینم وقتی که نیستیم خودم وجود ندارم.

باش گلکم که مامان همه آرزوهاشو توی وجود تو خلاصه کرده.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان نیایش
30 فروردین 91 9:20
سلام عزیزم واقعا حس هایی که تو این پست داشتی رو تجربه کردم و می دونم چی میگی همه اون نگرانی ها و سختی ها و دلشوره ها وااااااای خدا وقتی یادم میفته به قول تو دلم برای خودم میسوزه الانم که پروژه ی از پوشک گرفتن رو شروع کردم اگه بدونی چه قدر خسته میشه آدم وااااااااای ولی ما مادرها همیشه همین جوری هستیم پر از نگرانی الهی که موفق باشی و سالم همیشه و سایه ات رو سر آرین ناز
سحر مامان آراد
30 فروردین 91 11:57
آرین جون خوب بخوابی خاله حسابی شیطونی کن و شور زندگی رو به همه نشون بده تا چشم به هم بزنی بزرگ شدی و همه یه جور دیگه نگات میکنن و انتظارای متفاوتی ازت دارن لذت ببر از کودکیت
محیا کوچولو
30 فروردین 91 12:45
سلام خاله جون چه خوب نوشته بودی داستان از شیر گرفتن هم خیلی جالب و آموزنده بود من که شبا 10 بار تاصبح گشنه ام میشه عذاب وجدان رو که خوندی
مامان ماهان
30 فروردین 91 15:29
نسترن جونم کاملا باهات موافقم این پستت عالی بود دستت درد نکنه راست میگی ماهانم وقتی با باباش جایی میره دلم براش تنگ میشه خدا پشت و پناه عزیزای دلمون باشه
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
30 فروردین 91 16:50
سلاااااام.به به گل پسری مردی شده.مبارکه عزیزم.مبارکه.
مامان لیلا
31 فروردین 91 6:06
سلام.مامان نسترن.امیر علی جون خوبه؟خوشحالم که پسری این مرحله رو با موفقیت گذرونده انشاالله همه مراحل زندگی رو با موفقیت طی کنه و خبراشو توی وبلاگش بخونیم .برای قرارمون باشه ممنون.
مامان ثمینا
31 فروردین 91 8:02
مر30 عزیزم چشمات قشنگ میبینه
گیلدا
31 فروردین 91 8:25
سلام نسترن جون.بسلامتی دیگه دردسرهات تموم شد.دعا کن منم وقتی میخوام النا رو از شیر بگیرم خیلی راحت تموم بشه.آخه باباش یه کم به گریه های النا حساسه .برات بهترینها رو آرزومندم.