مامان درمونده
از صبح امروز تا الان که ساعت حدودا 5 بعد ازظهره. منو شما مدام با هم کلکل داشتیم.
نکن
بشین
دست نزن
تلویزون شکست
شیشه میز شکست
گوشی تلفنو بذار سرجاش
خلاصه که اونقدر کلافه شدم که اصلا حال خودمو نمی فهمم
اونقدر دگمه پاور تلویزونو زدی تا مجبور شدم از برق بکشم
رفتی سراغ دی وی دی
بعدشم دستگاه
خدای من
بشین یه لحظه پسرم
بهخدا دیگه نایی ندارم
دلم برات سوخت. یکمی مظلوم شدی. اومدم گرفتمت توی بغلم : آخه فرشته ناز من چرا اینقدر منو اذیت می کنی.
چرا اصلا به حرفام گوش نمیدی.
انگار یه لحظه یکی توی گوشم گفت توام مثلا مادری . اون بچه ست نمی فهمه . توکه می فهمی چرا وسایل خونتو جوری نمی چینی تا مجبور نشی واسه خاطرشون این طفلکو ناراحت کنی.
درسته نمیشه که هرشب و هرروز تو بری سراغ میز تلویزیونو من وبابایم مدام حرص بخوریم .
از جام بلند شدم
واسه هزارمین بار دکور خونه رو تغییر دادم.
اینبار نه بخاطر دل خودم . به خاطر شما عزیز دل.
آخی همه جا ایمن و مطمین شد.
هیچ جایی واسه خطر کردن نمونده.
حالا یه نفس راحت می کشم.
بازم خدایا شکرت
پسرم شرمنده م.
دوستت دارم
مامان درمونده از همه جا
قبل از تغییرات
بعد ازتغییرات