آقای دکتر
می خوام یه رازی رو بهت بگم عزیزکم:
صبح امروز هر چی غذا واست آوردم نخوردی.
سیب زمینی سرخ کرده با تخم مرغ رو که خیلی دوست داشتیم حتی چند تیکه شو خوردی و دیگه لب نزدی.
یهویی به سرم زد. پاشم ببرمت دکتر.
بدون اینکه به بابایی خبر بدم. زنگ زدم مطب دکتر پراگمی که آدرسشو از خاله جون گرفته بودم.
اونقدر مشغولی می زد که داشتم دیگه پشیمون میشدم که یهویی آزاد شد.
خانوم منشی گفت تا ساعت 12 می تونی بیای. گفتم اره.
ساعت 11 بود سریع لباس پوشیدیمو یه ظرف سیب زمینیا رو برداشتمو یه شیشه هم آب یخ.
زنگ زدم 1829 رفتیم جلوی در.
رسیدیم مطب خوشبختانه مریضی نبود و رفتیم داخل.
آقای دکتر وزنت کرد.
9کیلو 500
دکتر گفت نسبت به وزن تولدت که 3کیلو 800بودی و الانم 1سالو 4 ماهته کم داری.
این حرف رو که شنیدم انگار همه دنیا روی سرم خراب شد. می خواستم گریه کنم.
گذاشتمت روی تخت تا گوشتو قلبتو معاینه کنه دکتر . کل مطبو گذاشتی روی سرت باجیغات.
عزیزکم.
دکتر شربت مولتی ویتامین خارجی و زینک و قرص اسید فولیک داد.گفت بدون ازمایش حدس میزنم انگل داشته باشه. یه شربت 8 ساعته داد.که باید تا یه هفته بدمت و بعد قطع کنم
قرارشد یه ماهه دیگه ببرمت پیشش . گفت اگه با این روشا اشتهاش خوب نشد.
مجبورم یه شربت که مخصوص اشتهاست بدم.
نفهمیدم چطور رسیدم خونه.
با هزار مکافات قرص وشربتتو دادم. الان خوابیدی.
از خدا می خوام هر چی زودتر اشتهات برگرده.