قدم زدن وپیاده روی
به به چه روز خوبی
چه هوایی واااااااااااااااااای
پسرکم بعد از مدتها هوا آفتابی و یکمی هم بهاری شده.
امروز صبح بعد از کلی استخاره دلم نیومد بمونیم توی خونه. الان 3ماه شایدم بیشتره که باهم تنهایی واسه قدم زدن بیرون نرفتیم.
لباساتو تنت کردم و شال وکلاه کردیمو رفتیم خرید و راه رفتن.
از سرکوچمون تا خیابون یکمی راه زیاده. مجبور شدم هرجوری هست تحمل کنم وزن سنگینتو(ماشالاه). اما خدا خیرش بده هنوز چند قدمی نرفته بو.دیم که یه آقای مسنی جلوی پام بوق زد تا سر خیابون برسونمون. منم خوشحال که آخ جون مجانی رفتیم هواخوری.
وقتی رسیدیم یه تعارفی کردمو اونم پولو گرفت با خودم گفتم ای بابا این دور زمونه کسی محض رضای خدا موش نمی گیره. خب بازم دستش دردنکنه.
سر4راه چندتا پاساژ خوبه . پیاده شدیم و توام که کفشای سوت سوتیتو واسه اولین بار پوشیدی. کلی ذوق کردی.
صدای کفشات همه پاساژ و خبردارکرد که مارسیدیم.
خلاصه بعد کلی راه رفتن و خرید کردن واسه تولدت خسته وگرسنه هردوتامون برگشتیم خونه.
وای چقدر هوای بهارو دوست دارم.
قربونت بشم زودتر بزرگ شو تا بعد عیدی کلی بریم راه رفتن.