پسرکم شیطون شدی
عزیزکم صبح ساعت ۷بود که دیدم صدات داره میاد که باخودت بازی می کردی.
اومدم بغلت کردم التماست کردم لااقل نیم ساعت دیگه بخوابی اما حریفت نشدم . دستاتو به طرفم دراز کردی که بغلت کنم.
منم سعی کردم با چشمای پف کرده خودم کنار بیام.
بردمت اتاقت. گذاشتمت روی تخت. لباسای شسته شده رو مرتب گذاشتم توی کمد.
چندروزیه که دوست داری همش دور خونه راه بری.
دیگه رورورکم دوست نداری.
یه مرتبه اوردمت کنار کامپیوتر. حالا باهیچ اسباب بازی سرگرم نمی شی. فقط عشقت شده کیس کامپیوتر.
خدا خدا می کنم زودتر راه بیافتی مامانی. اما آنا جون می گن اون موقع کارمو بیشتر می کنی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی