پاییز وسرماخوردن ها
شبهای آخرین روزهای تابستان
هوای خنک شبها بوی پاییز رو داره.
بازآمد بوی ماه مدرسه
نمی دونی چقدر دلم داره لحظه شماری می کنه واسه رسیدن به اون روزایی که تو بخوای قدم به مدرسه بذاری.
امشب حساب کردم ,وقتی مجری شبکه داشت از حال وهوای اولیها می گفت: فقط 3سال دیگه مونده .
باورت میشه. گذشت روزها
چه دورانی داشتیم من وتو
وهنوزهم داریم.
کم خوابیهای من ,بی خوابی های تو
گریه های شبونه تو , خنده های هر روزه من از به ثمر رسیدن تو
هرچی که بود سخت ,گاهی تلخ اما شیرین هم بود.
با تونشستم ,خندیدم, گریه کردم, راه افتادم, حرف زدم
وبالا خره
قدم گذاشتی به سن لجبازیها ,من من کردنا واحساس قدرت کردنها
نه تنها لباس خودت رو خودت انتخاب می کنی , مدیر برنامه های مامانم شدی.چی بپوشم ,کجا برم , اصلا نریم, چرا بریم
پسرکم
بازهم بزرگ شو.
دلم پرمیزنه برای رسیدنت به اوج
درآستانه پاییز, هردومون سرمای پاییزی رو به تنمون خوروندیم.
عطسه آبریزش سرفه
چقدر دلم خواب م یخواد اونهم زیر پتوی گرم
اما برعکس من که سرماخورده تمامم,تو هنوزهم پرشرو شور
دوباره التماسهام شروع شدن
بیا باهم استراحت کنیم. حالم خوب نیست
واما تو : نه مامان الان وقت خواب نیست.
بیا واسم کتاب بخون
بیا کامپیوتر بازی کنیم.
خمیرام کجان
بریم دوچرخه بازی
بزن شبکه پرشین تون
ومن بی حس شده استامینفون ,توان حرف زدن ندارم.
باخودم می گم: یعنی من اینقدر ضعیف ودرمونده شدم که با یه سرماخوردن از پا درمیام
واسه اینکه ازپسرکم عقب نیوفتم ,میرم یه دوش آب گرم بگیرم.