اولین تحربه
امروز اولین گروه از بچه های کلاسم فارغ التحصیل شدن. امتحان فاینال رو گرفتم و کارنامه رو داغ داغ تحویل خونواده هاشون دادم.
تجربه جالبی بود. من که عشق معلمی توی دلم موج میزد بلاخرره تونستم طعم شیرینشو حس کنم.
آمدو رفتم به کلاسها دراوج گرمای تابستون و بچه های پرشروشور تر از پسرکوچولوی خودم و دردسرهای مامان وبابا عزیزم درنگهداری از گل پسر منو مجاب کرد که فعلا تا اطلاع ثانوی کارو درس رو ببوسم وکناربذارم.
فقط ایکاش پسرکوچولو بامن راه میومد.ایکاش راضی به رفتن مهد یا حتی کلاس خودم میشد. با دامنه وسیع لغات انگلیسی پسری می دونم که اگه امروز همراهم به موسسه میومد وتعیین سطح میشد حتما ترم بالاتر ثبت نام میشد. اما امان از .......
هنوز دربهت وحیرتم که چی شد وچی نشد که پسرکم درهمون یه هفته اول مهد اینجور از مهد ومعلم بیزار شد.
فقط اینو می دونم که از زمانیکه یاد دارم واسه هرکاری که دیگران مثل آب خوردن انجامش میدادن من باید دراوج سختی و مرارت فراوون به ثمر میرسوندم.
اینم داستان و حکایت منه وپسرکم.
به امید روزهای فراموشی ترس واضطراب جدایی از والدین