آرین آرین ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

مامان از کودکی هام بگو

بازیهای خونگی

1391/8/24 18:14
نویسنده : مامان نسترن
1,750 بازدید
اشتراک گذاری

یه ساعتی میشه خوابیدی. خیلی خسته بودی. کله سحر دوباره پشت سر بابایی گریه کردی و با غم واندوه فراوون بابایی رو راهی کردی. منم که شب قبل تا نزدیکیای صبح ستاره میشمردم, خیلی کسل وخوابالو روزمو شروع کردم.

یهویی سرمای دلگیر شبونه  پاییزی و سکوت دلگیرتر اون ,منو یاد خونه کوچیکهامو جمع خونواده 5نفرهمون انداخت.

مامان از گل بهترم , با یه دنیا صبر وحوصله ای که اصلا تا اینزمان به قدرو قیمتش پی نبردم واسه عصر , کاچی داغ درست می کرد. نه تلویزیون برنامه ای داشت, نه خبری از سی دی وماهواره بود. اما اصلا با همه این نبودا , من یاد نمی دم , یه بار گفته باشم حوصله ام سر رفت, چیکار کنم.

تموم بازیهامون خلاصه میشد به دویدن و تحرکی باور نکردنی. شاید اگه می خواستی به مغزت خیلی فشار بیاری که بسه خسته شدم, بازی نشستنی انجام بدیم, یه قل دوقل چاره کارش بود.

عصرای جمعه کارتون نیک ونیکو رو که نگا می کردی دیگه هیچ برنامه خاصی تلویزون نداشت که تورو پابندش کنه, چرا قصه های مجید بود که عاشقش بودم.

وای از فیام تلویزیون ساعت 4بعداز ظهر جمعه که ساعت قرار ما با دایی جونم بود. همه قرارا موکول بود به بعد فیلم سینمایی. دایی جون پای ثابت این فیلما بود.

القصه گلکم, مامان عزیزم کتابی بود که واسمون می خرید, خودش که می گه از کوچیکی دایم واسمون کتاب قصه می خرید.

نوار قصههامو یادمه. بزبزقندی,شهر موشها,علیمردان خان. لوبیای سحرآمیز. هنوز عکس روی جلد و برچسب آبی رنگ نوار قصه علی مردان خان رو یادم هست با یه کتاب کوچیک که با پلاستیک بسته بندی شده بود.

خدا حفظ کنه استاد مرتضی احمدی رو ,چقدر صداشو دوست دارم. صدای روباه توی کارتون پینو کیو و عموی علی مردان خان. اونزمان به خودم می گفتم چطوری این دوتا صدا اینقدر شبیه همن(عقل مامانو داری!!!)

همیشه مامان بهترین لوازم تحریر رو واسمون می خرید. بابا که از جبهه برمی گشت. با مامان میرفتن خرید. دفترای فانتزی اونزمان که تازه به بازار اومده بود یادمه 200تومان قیمت داشت و وقتی یه دویست برگ صورتیشو با عکس کار تون لاکپشتای نینجا رو خریدم. انگار دنیارو بهم داده بودن. اصلا دلم نمیومد توش بنویسم. بچه ها یه جوری نیگام می کردن( وای که چقدر از اون لحظه دلسوزی بچه ها حالا دارم خجالت میکشم. چه اخلاقی داشتم)

اما همیشه به یه اخلاق مامان افتخار می کنم اونم نترس بودن وشجاعت و صبوریشه.

. با سه تادختر تک وتنها توی یه خونه  ماهها رو می گذروند بدون اینکه کسی بفهمه که ما ممکنه یه شب تموم پس اندازمون تموم بشه و مجبور بشیم قلکای کودکیمو نو بشکنیم

پسرکم: اعتراف می کنم که ذره ای از وجود آنا جونو در من جریان نداره. نه صبورم نه قانع , بیحوصله و کم طاقت.

اما با همه اینا یه دل گنده دارم که دوست داره با تنها پسرش ساعتها حرف بزنه و از خاطراتش بگه . از اینکه باهمه بایدهایی که نباید شد , مامان وقتشو دودستی تقدیمت می کنه, تا شاید بتونه لحظه ای فقط لحظه ای بشه شبیه مامانش.

عاشقتم . دوستت دارم.

بیا باهم بازیهای خونگی این چند روز رو مرور کنیم.

خیلی دست ودلباز نیستم. خیلیم اهل خیرد اسباب بازیهای آنچنانی نه نیستم. وسیله ای که بخری و دوروزه خرابش کنی و یا بذاری روی قفسه کمدت و خاک بخوره به چه دردت می خوره.

بازیهایی می کنیم که احساس زیبای مادرانه و پسرانه هردومون رو تحریک کنه.

مثله:

چیدن تشکچه های مبل روی هم.مثل بازی مکعب . بعد خودمونو پرت کنیم روی اونا وکلی بخندیم

 

دزدو پلیس. این بازی باعث شدکه شما سریع ریختوپاشای اتاقتو مرتب کنی. من پلیس شدمو اعلام کردم که بهم خبردادن یه پسر بچهای اسباب بازیهاشو ریخته وسط اتاق و جمع نمی کنه ,پلیسا برین پسرو دستگیر کنین.

 

بسکتبال نوین نوین. بزودی از شبکه ورزش

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

یاسمین
24 آبان 91 18:56
وای، از گذشته که هر چی بگیم بازم کم گفتیم.واقعاً یادش بخیر.نمی دونم ما که اون موقع هر بازی ایی دلمون میخواست انجام میدادیم و مادرمون خم به ابرو نمی آورد، ولی الآن انقد خودخواه شدیم که تا بچمون یه بازی میکنه و خونه رو به هم میریزه صبوری نمی کنیم و ... ایشاله همیشه صبور و با نشاط باشی ولی مامانی مواظبِ باش نمیشه به تشکچه های مبل اعتماد کرد
علامه کوچولو
24 آبان 91 19:10
ممنون مامان نسترن بدجور دلم هوای اون روزا روکردبازیهامون:عمو زنجیر باف،گرگم به هوا،هفت سنگ،خطبازیها،وسطی و..... برنامه کودکامون:ای کی یوسان،باخانمان،کاش و کاشکی،فوتبالیستها،زنان کوچک،خانواده دکتر ارنست و.... باورت میشه یکی از مشتریهای پر و پا قرص شبکه پویا منم !!میشینم لذت میبرم از دیدن تمام فیلم هایی که برام خاطره شدن اما اون زمان جاذبه عجیبی داشت که الان و بچه های اکنون معناشو متوجه نمیشن امشب عجیب دلم گرفت و از شما چه پنهون بارون خونه چشمام رو لیاقت داد تا به یاد اون روزها و به سبک قشنگ نوشتتون اشک بریزم
مامی آرمان (خاله زری )
24 آبان 91 19:37
سلام عزیزم از ایده بازی دزد و پلیست خیلی خوشم اومد مگه اینجوری اسباب بازی هاشون رو جمع کنن . با اجازه لینکتون کردم
علامه کوچولو
25 آبان 91 15:01
تو شب و روزهای حزن انگیز محرم هرجا بودین التماس دعای ویژه
الهه مامان یسنا
27 آبان 91 10:19
چه بازیهای خوبی . همش پسرونه پسرونه. عزیزم در مورد میز و صندلی پرسیده بودی قیمتش 99 تومن بود توی نمایشگاه.ببخش که دیر جواب دادم حالم خوب نبود
گیلدا
28 آبان 91 13:46
سلام نسترن جون.انشااله همیشه خوب و سلامت و شاد باشی و در کنار خانواده زندگی رو به خوبی طی کنی.برات آرزوی موفقیت دارم.
علامه کوچولو
28 آبان 91 15:13
قال الحسین (علیه السلام):اِنَّ النّاسَ عبیدُالدُّنیا وَالدّینُ لَعقٌ عَلی اَلسِنَتِهِم یَحوطونَه ما دَرَّت مَعایِشُهُم فَاِذا مُحِّصوا بِالبَلاءِ قَلَّ الدَّیَّانونِ مردم بندگان دنیا هستند و دین چون آب دهانیست که بر روی زبانهای آنان جاریست و تا جائیکه معیشت های آنان فراوان است متعهد و حافظ دین هستند اما زمانیکه به بلایا و مشکلات آزمایش شوند دینداران حقیقی به شماره اندک شوند
بابای زهرا کوچولو
28 آبان 91 16:50
مامانی کسرا
30 آبان 91 17:12
سلام حرفات واسه تمام دهه شصتیا آشناست! خوشحالم خوب وخوشید
مامان گیسوجون
2 آذر 91 0:33
سلام عزیزم خوبی آخی چه خوب از گذشته نوشته بودی دلم تنگ شده همیشه شاد باشین عزیز منو ببوس بازی هاتون حرف نداشت
زهرا
2 آذر 91 11:42
سلام خانوم خانوما خوشگل خانوما کوجاهی؟دلمان تنگ شد برایت من این مطلب و خیلی وقته خوندم اما نتونستم پیام بزارم باور کن هر وقت میام وبلاگ شما دلم هوای بچه می کنه اخه خیلی با نی نی تون صمیمی هستید خدا برای مادری و پسرت و برای سربازی امام زمان حفظ کنه !ب ما سر بزن بی وفا یار
محيا كوچولو
12 آذر 91 0:48
سلام خاله جوني چه خاطراتي به قول اون خاله اصل دهه شصتي بود! خيلي نوستالژيكن اين صحنه ها
سیدمهدی
12 آذر 91 15:06
خب نسترن جان یه کم از کودکی هاش بگووووووسلام خواهربزرگوار بعد از یه مدت رسم ادب دونستم حالی از شما و همین گل پسرت بپرسم