روز مادر
نمی دونم از کجا وچه جوری سر صحبتو باهت باز کنم .فقط میدونم کلی حرف واسه گفتن دارم.
از حرف زدنات بگم که از لحظه ایکه چشماتو باز میکنی تا لحظهای که میخوای بخوابی همین جور یه بند ماشالاه حرف میزنی.
یکسر در حال خاطره تعریف کردنی. دیروز اینجوری شد. بابا اینکارو کرد.
فقط کافیه تلفن زنگ بزنه اصلا نگا نمی کنی کی هست شروع می کنی که الان مامانم آب خورد. مامانم منو دعوا کرد(شرمنده گاهی مجبورم می کنی دیگه). الان بابام داره راه میره.
راستش باید انگاری کم کم مراقب خوردن و پوشیدن و راه رفتنم باشم که یه وقت توسط دوربین شما شکار نشم که آبروم جلوی درو همسایه میره.
چیکار کنم گلم یه عمر من مثلا مامان عادت کردم متوسط زندگی کنم. نمی دونم شایدم زیر خط متوسط.
حالا شما می خوای من درعرض دوسال بشم پاک و پاکیزه عینهو خودت.
نه دیگه توقع زیادی ازم نداشته باش. بهم اجازه بده گاهیم از دستت ناراحت بشم. مثلا اونوقتایی که کتاب محبوبتوپاره میکنی. یا اونوقتایی که کفشای منو از هر جایی که قایم می کنم باز پیدا می کنی و گمب گمب روی سرامیکا راه میری.
عزیزکم خونه آپارتمان نشینی جا واسه اینجور کارا نداره. اگه شمام خیلی قبلترک از من بدنیا میومدی میتونستی تا قله قافم بدویی. اما حالا نفس می کشی همسایه میاد دادو هوار
گل مامان
خوشم میاد فقط منو کردی آینه عبرت . لب باز میکنم مامان نسترن تحویلم میدی. تموم اصطلاحاتو رفتارم شده فیلم زندگی شما.
نکن عزیزکم نکن . حیف تونیست که بخوای تموم آسمون رو توی من خلاصه کنی.
من خیلی وقته که از همه آسمون خداحافظی کردم. چه طور بشه که یه نمازیه دعا یه حرف بتونه تکونم بده.
تو مامان نشو .
گفتم مامان
دوروز دیگه می خوان واسه مامانا بزرگداشت بگیرن.
مامان یعنی:
صبوری
فداکاری
ازخودگذشتگی
بازم از خود گذشتگی
همش از خود گذشتگی
اصلا خودی وجود نداره که ازش بخوای بگذری
همش به تو رسیدن واسه تو بودن واسه تو زندگی کردن
حتما می خوای بپرسی یعنی ناراحتی مامان؟!!!!!!!!!
ناراحت نیستم پسرم . تویی باید باشه که من به زندگیم هدف بدم.بقیه رویاهم همه اومدنو رفتن . هیچ کدوم دووم نداشتن. درس خوندن. دانشگاه. کار. ..........
فقط رویای شیرین مادرانه و خانومانه ( منظورم وجود یه نفر همراه واسه رسیدن به تو . متوجه شدی چه کسیرو میگم. بابایی)
فقط حس قشنگ مادرانه بود که تا الان واسم مونده و هرروزش با دیروزش متفاوته.
راستش وقتی میبینم این اندازه دارم توی زندگیت ردپا میذارم یه جورایی میترسم. اگه ناخودآگاه بیراهه رفتم نکنه پسرمو آیندشو داغون کنم.
یهویی عقب گرد می کنم. . یعنی ناخواسته و شایدم خواسته خودمو عوض می کنم.
گاهی یه کوچولو حس می کنم شدم شبیه اونوقتا که قد تو بودم. بیشتر اونوقتایی که باهم بازی می کنیم و تو میشی همبازی من. کلی باهم می خندیمو شادی می کنیم.اونوقته که حس می کنم دارم برمی گردم به اصل خودم
چقدر تو بوی بهشت رو میدی. اصلا از بوی تو هستش که منه مامان بهشتی میشم.
خیلی وقته که کاری به وسایل پر زرق وبرق و گرون گرون واسه باهوش کردنت ندارم.
فهمیدم همین بازی کردنمون . دنبال هم دویدنمون . خندیدنمون. کتاب خوندن . کلمه به کلمه حیونارو انگلیسی صدا زدن.
اصلا حرف زدنامون که مثل دوتا آدم بزرگه.
اصلانشم فک نمکی کنم تو هنوز بچه ای . خیلی بزرگونه باهم مشکلات رو حل می کنیم . اینجوری راحتتر وزودتر به اختلافمون خاتمه میدیم. می دونم که همه چی رو درک می کنی. اصلانم نمی گم توهنوز بچه ای.
خوشگل مامان همینا کافیه که تو بشی انیشتن کوچولو
ادیسون
پاستور
نه چرا راه دور برم
پرفسور حسابی عزیز استاد عشق
فقط کافیه منه مامان تو رو باور کنم
بگم تو می تونی
همین کاری رو انجام بدم که مامان ادیسون وقتی دید پسرشو بخاطر سوالای عجیبو غریب از مدرسه اخراج کردن
مامان واقعا مامانش اصلا نشست غصه بخوره. برعکس گفت من خودم به پسرم درس می دم.
عزیزکم خیلی حرف زدم.
فقط می خوام از طریق وبلاگت به دوستای گلت بگم
قدر و ارزش ماماننای مهربونتونو بدونیین
مامان مهربونا
مامان خوشگل و مهربون وعزیز خودم
روزت که اصلا فر ق نمی کنه می خواد امروز باشه یا دوروز دیگه
مبارک