سرماخوردگی
برف و سرمای زمستون آخر, کار به دستمون داد.
بعد از یه دوره که فکر می کردم سرحال و شادابتر ازهمیشه شدی افتادی توی رختخواب.
بدجوری سرما خوردی . اونم یهویی.
اصلا نفهمیدم این ویروس ....... از کجا و کی پیداش شد.
وسطای شب از صدای نالت بیدارشدم بهت که دست زدم دیدم داغی. توی خواب وبیداری پاشویت کردم و نزدیکای صبح بود که دوتایی خوابمون برد.
وقتی بیدارشدم بابایی رفته بود.
ساعتای ١٠ بود که آنا جون زنگ زدن . گفتم تو حال نداری و داغی.
خداخیرشون بده .آنا جونو پدر جون سریع خودشونو با شربت سرما خوردگی واستامینفون رسوندن.
از فرداش سرفه هات شروع شدن و همراه ابریزش بینی.
حسابی کلافت کرده بود. شبا از زور سرفه از خواب می پریدی.
چند روزی که گذشت خودمم حس کردم دارم سرما رو می خورم.خیلی بی حوصله شده بودم. طفلی بابایی یه روز که دید خیلی بدحالم زودتر مرخصی گرفت واومد تا شما رونگه داره تا بتونم من یکمی استراحت کنم
تو هنوز سرفه می کردی. بابایی گفت ببریمت دکتر اما من گفتم ببریمت دکتر, همین دارو هارو میده . دوره شو باید بگذرونی.
خلاصه که عزیزکم علاوه بر شربت سرما خوردگی , بهت شربت سینه هم چندروزی دادم.
تااینکه اتفاقی یه روز نشستم پای سی دی سلامت کودک که خاله جون داده بود. دیدم نوشته دکترا به غیر از شربت سرماخوردگی بقیه داروهارو برای بچه های زیر سه سال منع کردن.
تنها راه درمان , بخور و دور نگه داشتن بچه ها از منبع آلودگی هاست.
فورا دارو رو قطع کردم و فقط سرما خوردگیتو دادم.
یه ظرف شلغم که پدر جون گرفته بودن رو گذاشتم روی بخاری اتاقت.
شبام تاصبح دستگاه بخور روشن.
تا چند روز پیش هیچی لب نمی زدی جز شیر خودم.
داشتم دیونه میشدم .میترسیدم بدنت ضعیفتر بشه. یهویی به سرم زد بیام توی شیری که واست گرم میکنم یه زرده تخم مرغ و عسل قاطی کنم.
خداروشکر روزی دووعده شیشه رو نوش جونت کردی. صبحم اول وقت واست عصاره گوشت میذاشتمو با هر ترفندی که بود دوقاشق آب گوشت بهت می دادم.
خداروشکر امروز خیلی سرحالتر شدی. باهم صبحانه خوردیم و ناهارم چلو گوشت نوش جون کردی.
قربونت بشم.
سلامتی و شادابی فردای تو دست منه. باید بیشتر مراقبت باشم پرفسور کوچولوی خودم.
میگم پرفسور واسه اینکه پسرم امروز تونست تا ٥بشماره.
شعر یه توپ دارم قلقلی رو هم دست وپا شکسته باهم خوندیم.
به امید سلامتی همه بچه های ایران زمین
چندروز قبل از سرما خوردگی. واسه اولین بار باهمدیگه از خونه جدیدمون به قصد پارک رفتن زدیم بیرون. تارسیدیم به پارک لاله سر کوچه خاله جون
جمعه ای که گذشت . ظهر با بابایی رفتیم دور زدن . اونم بعد از دو هفته مریضی و توی خونه موندن
خال قزی جون خودم. کارش شده اینکه بره سر کشوی روسری های مامانشو شلوغ کاری کنه .
روسری و می دی من سرت کنم . میگی : چادوور چادورر
اگه دختر میشدی چی میشدی