بدون عنوان
چقدر هواسرد شده.
یه هفته ای میشه که رنگ خورشیدو ندیدیم.
اونقد بدعادت شدم که هرروز صبح دوست داشتم دستتو بگیرمو باهم بریم پارک هواخوری.
اما مگه این آسمون ابری و بارونی گذاشت.
اونقدر بارید تا بلاخره امروز خسته شدو از جلوی چشمای خورشید خانوم کنار رفت.
شبا ده بار بیدار میشدم که مبادا پتو رو ازروت کنار زده باشی.
آخه کلا با پتو مخالفی. انگاری قلبت می خواد بگیره. فوری داد میزنی باز باز . یعنی پتومو بردارین . بازم کنین
یکمی خسته ام مامانی. کلی کار مونده دارم.
شمام که هر بار یه فیلم برام داری. باز چند شبیه که تا چشمم روی هم میره بیدار میشی. شرمنده تند تند پیپی می کنی.
دیگه جرات اسم دکتر بردنو ندارم. تورو خدا منکه مردم از بس جوش زدم.
قطره آهنتو( آیرو ویت) با کلی مکافات بلاخره بابایی پیدا کرد. مرتب میدمت. دکتر گفت علت بیقراریای شبونت واسه خاطر آهنه. قطره رو ١٥ قطره صبح ١٥قطره شب تا ٤٠ روز بدم. بعدش یه وعدهشو حذف کنم.
اینم از سختگیریه زیاده. انگار راست می گفتن دنیا به آدم سخت گیر سخت میگیره.
حالا با اجازت می خوام یه سرچی بکنم ببینم میتونم علت این رفتارتو پیدا کنم.
به بابایی نگی ها. آخه همه منو از ورود به اینترنت منع کردن.
چه کنم دست خودم نیست.
مامان همیشه نگرونتم