( انجمن کوچولوهای ایران, کوتاه قامتان بلند همت)
پسرگلم
شبهای ماه رمضون امسال گفتم که یه برنامه تلویزیونی خیلی زیبایی بود به اسم ماه عسل
هرشب یه مهمون متفاوت داشتن.
اونقدر این برنامه جذاب بود که هرشب لحظه شماری می کردم ببینم مهمون این برنامه کیه.
امروز رفتم سایت ( انجمن کوچولوهای ایران, کوتاه قامتان بلند همت)
انجمنی که آدم کوچولوها تاسیس کرده بودن.
همت و اعتماد به نفس بالای این دسته آدما بهترین درسیه که بهمن داد.
حالا این قصه رو بخون که از سایتشون گرفتم.
یکی بود یکی نبود،
یه روزی روزگاری یه خانواده سه نفری بودن. یه پسر کوچولو با مادروپدرش، بعد از یه مدتی خدا یه داداش کوچولوی خوشگل به پسر کوچولوی قصه ی ما میده،
بعد از چند روز که از تولد نوزاد گذشت. پسر کوچولو هِی به مامان و باباش اصرار می کنه که اونو با نوزاد تنها بذارن.
اما مامان و باباش می ترسیدن که پسرشون حسودی کنه و یه بلایی سر داداش کوچولوش بیاره. اصرارهای پسرکوچولوی قصه اونقدر زیاد شد که پدر و مادرش تصمیم گرفتن اینکارو بکنن اما پشت در اتاق مواظبش باشن.
پسر کوچولو که با برادرش تنها شد ... خم شد روی سرش و گفت: داداش کوچولو! تو تازه از پیش خدا اومدی... به من میگی قیافه ی خدا چه شکلیه؟ آخه من کم کم داره یادم میره؟؟