تلویزیون
عزیز دلم صبحت بخیر
جدیدا اخلاقت خیلی تغییر کرده.
شبا تا دیر وقت بیداری و دور خونه می چرخی.
ساعت میشه 11
و شما تازه دوست داری با با بایی بازی کنی.می ری پشتشش قایم میشی. میپری روی شکمش.
متوجه شدی چقدر روی صفحه tvحساسیم هرچی دستت میاد و می ری می کوبی روی صفحه تلویزیون.
هرچی بازبون خوش و آرومی
وخنده می گیم دست نزن پسری خراب میشه. فایده نداره.
اول به ما نگا می کنی بعد با خنده می پری سمت تلویزون اگه چیزیم گیرت نیومد واسه کوبوندن روش بادستت این کارو می کنی.
ماهم مجبور میشیم مثلاواسه تنبیه شما تلویزونو خاموش کنیم و توی تاریکی خونه یکمی با چشای مادون قرمزت راه میری بعد میای کنارم دراز میکشی تا بخوابی.
عزیزکم دارم لحظه شماری می کنم برسی به سنی که یکمی این شلوغ کاریات کم بشن.
خداییش حالا دارم تفاوت دختر وپسرو درک می کنم.
یه جایی که میریم صدفی دختر خاله اروم میشینه توی بغل مامانش. اما شما وروجک من دایم در تلاش و کشف یه ناشناخته تازه ای.
خداروشکر باهمه اینکه این کارات کلافم می کنه
و گاهیم یکمی از کوره در میرم
, به خودم می گم خدایا شکرت , اینا همه نشونه سلامتی پسرمه.
عزیز مامان دیشب اونقدر هوای خونه گرم بود که نصفه شبی پنکه ای رو که عمو جونم واسه خونه نویی آوردنه بودونو بابایی با مصیبت نصبش کرد. آخه درست قطعاتش عین پازل با ید باهم جور درمیومد.
کولر واقعا خوب نعمتی بود که چند روز پیش یهویی سوخت و مارو بی نصیب کرد.
دیشب نصب پنکه شد یه ناشناخته جدید واسه شما.
بابایی که داشت با پیچ گوشتی پیچا رو سفت می کرد تو بادقت نیگاش کردی. بعدش پیچ گوشتی رو از بابا گرفتی واینبارتو افتادی به جون پیچا.
الهی قربونت بشم مهندس من
اونقدر ژست قشنگی گرفته بودی. تا اومدم عکس بگیرم متوجه شدی و حالتت بهم خورد.
گلم الان چه حسی داری وقتی این داستانای کودکیتو میخونی.
حتما باورت نمیشه که شما این همه وروجک بودی نه آقای مهندس
نه آقای دکتر
نه آقای پرفسور من
ای
وای
یادش بخیر اونقتا هنوز نمیتونستی بشینی چه برسه بخوای بلندشی و بری دنبال پیدا کردن سوژه واسه شلوغ کاری.
آخی چقدر آروم و ملوس بودی. مخصوصا با اون دم موشی روی سرت که شبیه دخترا کرده بودت