آرین آرین ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

مامان از کودکی هام بگو

ماجراهای تولد یکسالگیت پسرم

1389/12/23 12:25
نویسنده : مامان نسترن
996 بازدید
اشتراک گذاری

تولدت مبارک پسر گلم

 

 

سلام عزیز مامان.

می خوام علت تاخیرمو در تبریک تولد یکسالگیت بگم.

 

چهارشنبه18 اسفند1389

ساعت  حدودا 3 صبح  بود که با صدای جیغت از خواب پریدم. چراغ رو روشن کردمو بغلت کردم.

خدای من از شدت تب  تمام بدنم داغ شد . وای چی کار کنم؟

باباییم بیدارشد. سریع گفتم استامینفون رو بیاره. یه دستمال خیسم که پاشویت  کنم. آروم و قرار نداشتی.  

شیرت دادمو  گذاشتمت روی پام تا بخوابی.

نمی دونم چقدر طول کشید که خوابت برد. فقط اینو فهمیدم که هوا دیگه روشن شده بود  وتوهنوز روی پاهام بودی.

 

صبح که شد دست زدم به پیشونیت دیدم تب نداری. خیالم راحت شد. باباییم رفت سر کار. گفتم حتما دوباره سرما خوردی. قطره استامینفون رو هر 6ساعت بهت می دادم.تا عصری حالت خوب بود. منم گوشه کنار خودمو واسه تولدت آماده می کردم.

ساعت 5 بعد ازظهر

خدای من دوباره تب کردی. اما بی قراریت خیلی نگرانم کرد. گریه می کردی و بدجوری لباتو جمع می کردی. انگار یه بغض عجیبی داشتی. از شدت ناله تو اشکام سرازیر شدن. گفتم خدای من منو ببخش اگه ناشکری می کنم . از زوز خستگی . منو ببخش.  گرفتمت توی بغلمو رات بردم. از بغلم جدا نمی شدی.

دیگه اینبار هردومون گریه می کردیم. زنگ زدم به بابایی تورو خدا بیا خونه. من ن می دونم باید چی کار کنم.

ساعت 6بعد ازظهر

بابایی اومد. از شدت تب چشمات باز نمی شد. سریع حاظرت کردمو رفتتیم بیمارستان کودکان. دکتر گفت چیزی نیست سرما خورده. ممکنه از فردا سرفه هم داشته اباشه . نگران نباش. اومدیم خونه. اما تبت تا اثر شربت بود پایین میومد و دوباره داغ می شدی.

امشبم تا صبح بیداربودیم . هرسه تامون. من تو بابایی

 

5شنبه 19 اسفند 1389

امروز بعد ازظهر جشن تولدت بود.

اصلا دل ودماغ مهمون نداشتم. تو یکمی بهتر شده بودی. اما اشتها اصلا نداشتی. و دایم خواب بودی. دلم می خواست زنگ می زدمو مهمونی رو کنسل می کردم. دلم نمیومد.

بابایی طفلک دید من حوصله ندارمو خسته ام. قرارشد عصری از بیرون غذا بگیره. آخه یه ماه جلوتر واسه سالاد اولویه تولدت  نقشه کشیده بودم.  قراربود دیشب باببابی بریم کیک سفارش بدیم.

همه برنامه هام بهم خورد. الهی مامان فدات بشه. همه اینا فدای یه تارموت. سلامتی تو به دنیا میارزه.

همه خرید افتاد به گردن بابایی . شب قبل(چهارشنبه) بعد از اومدن از بیمارستان بابایی رفت میوه و تنقلات و شکلات وشیرینی خرید. سه تاهم کلاه خوشگل واسه دوست جونات.

دیگه نزدیکای ظهر بود که خونه رو تزیین کردمو. باباییم کیک و سفارش داد. سالاد ماکارانی و ساندویچا رو هم قرارشد شب که می ره دنبال آنا جون و پدر جون بگیره

.

ساعت 7 و.نیم بعد ازظهر

مهمونا یکی یکی اومدن. الهی قربونت بشم. هم نگاه اول هرکی می دیدت می فهمید ازچشمات که اصلا حال نداری. با بی حالی تمام بغل آنا جون وپدر جون نشسته بودی. توکه با کوچکترین آهنگ شروع می کردی به نی نای نی نای اصلا حس تکون خوردن نداشتی.

شب تموم شد . همه رفتن.

 

جمعه 20 اسفند 1389

هنوز کسل بودی. لب به غذا نمی زدی. فقط شیر می خوردی. شب که می شد انگار مریض دوباره به سراغت میومد.

خیلی خسته بودم. شب رفتیم خونه آنا موندیم

 

شنبه 21 اسفند 1389

دیشب اصلا نخوابیدی و همه رو بیدار نگه داشتی. صبح که شد دوباره رفتیم بیمارستان. به دکتر گفتم اصلا علایم سرما خوردگی نداره. فقط تب بالا و یکمی هم اسهال شده. واست کلی آزمایش خون و ادرار گرفت. طفلکی پدر جون و آنا جون. از این اتاق به اون اتاق. بابایی سرکار بود. آخه اصلا فکر نمی کردیم قراره ازت آزمایش بگیرن.

منکه اصلا تحمل دیدن خون و گریه هاتو نداشتم. آنا جون بردت آزمایشگاه. از پشت در صدای گریه ها تو می شنیدم. قربونت بشم اشکام سرازیز شدن.

جواب آزمایش گفتن 4شنبه. دلم آروم نشد. بردیمت پیش دکتر خودت. دکتر گلوتو معاینه کرد دید قرمزه. گفت نگران نباش. این یهنوع ویروسه  مثل سرما خوردگی. یه دارو واست نوشت. گفت که ممکنه از فردا بدنش دونه های قرمز یزنه. آنا جون گفت یعنی سرخکه. گفت نه. جواب آزمایشو بیارین پیش من.

امروز دوشنبه ست. الان با پدر جون اومدم خونه تا یکمی دورو برمو جمع کنم.خداروشکر تبت ازدیروز قطع شده. اما بدنت همه قرمز شده. دل تو دلم نیست تا چهارشنبه.

عزیزکم من باید برم.تا چهارشنبه خونه آنا جونیم.

اینشالاه اودم خونه عکسای تولدتو می ذارم.

اومدم فقط بهت بگم تو همه زندگی مامانی. یه لحظه خنده تو رزو با دنیا عوض نمی کنم.

دوستت دارم .

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان مريم
23 اسفند 89 12:38
سلام نسترن جون.خوبي.پسر گلم چطوره.تب و که گفتي ياد امير حسينم افتاده ام.تب خيلي بده.انشالله جواب ازمايشش خوبه.خبري شد خبرم کن.منتظرتم.ببوس گل پسر
آوين
23 اسفند 89 12:45
سلام عزيزم خيلي ناراحت شدم اميدوارم زود زود خوب بشي ميبوسمت كوچولو
ملیحه
23 اسفند 89 16:44
سلام نسترن جون.امیدوارم ارین جون زودتر خوب بشه.دونه های قرمز معمولا بخاطر تب ه .نگران نباش عادیه. تولد ارین جونم مبارک باشه ایشاله تولد 120سالگیش.از طرف من و ارتین ببوسش در ضمن تبریک که تو مسابقه برنده شدی و ممنونم که تو این مدت به ما سر زدی بوسسسس
سهیلا
24 اسفند 89 16:39
سلام نسترن جون تولد گل پسرتو تبریک می گم الهی که هیچ وقت ناراحتیشو نبینی ولی در مورد تب یادت باشه همیشه خودت باید نقش دکتر رو براش بازی کنی و اگه تبش بالای 40شد دیگه دارو تأثیری نداره و باید یه حوله رو با آب ولرم خیس کنی و بچه رو لخت کنی و حوله رو بپیچونی بهش و آروم آروم تبش میاد پایین . در ضمن به ما هم سر بزن . پیشاپیش عیدتون هم مبارک باشه
هاله
29 اسفند 89 9:15
خوشگل خان تولدت مبارک حتما تا الان که برات پیغام میذارم حالت خوبه خوب است و مامان و بابا از نگرانی در اومدن مواظب خودت باش پسرررررررررررررررر