یه اتفاق خوب عیدانه
این اولین پست توی سال جدیده.
نوشتن رو با یه اتفاق خوب شروع می کنم.
از روزای اول سال جدید تصمیم گرفتم حالا که ١٣ روز بابایی با ما توی خونست پروژه از شیر گرفتن شما رو دویاره شروع کنم.
و
اینبار تا حدودی موفق شدم.
خیلی سخت و یکمیم اعصاب خورد کن بود. فکر نکنم کسی مثل شما وابسته شیر مامان توی طول تاریخ باشه
نمی دونی هفته اول چقدر روان سه تایی مون بهم ریخت. یه جیغایی شبا وقت خواب میکشیدی که چند مرتبه خواستم از خیرش بگذرم. اما بابایی نذاشت .آخه شنیدم اگه یه بار شیر بدی و دوباره قطع کنی و شیر ندی دیگه امکان نداره بتونی نینی رو ازشیر بگیری.
واسه همین یا همت بابایی صبر کردیم و اونم صبر جمیل وجزیل و........
صبحا با بابایی بعد صبحانه میرفتین توی پارکینگ بازی . اونقدر بابایی خستت می کرد که میرسیدی خونه می خوابیدی.
شبام فقط به هوای سی دی میکی موس که ١٠ بار از اول تا آخرشو مجبور میشدیم ٣ تایی نگا کنیم . اونقدر غلط می زدی تا خوابت میبرد.
فعلا خداروشکر بهتر شدی . جیغات کمتر شدن. اما خواب ظهرت کم شده.
الان دوساعتیه که کنارت دراز کشیدم و واست سیدی گذاشتم امااز آخرم موفق نشدم بخوابونمت.
اما یه خوبی که از شیر گرفتن شما داشت اینه که خواب شبونت خیلی خیلی بهتر شده. ساعت ١ .٢ که می خوابی تا صبح ساعت ٩ اصلا بیدار نمیشی. درصورتیکه قبلا ده بار تا صبح مجبور بودم بیدارشمو بهت شیر بدم.
خب عزیزکم عکسای عید و بقیه مطالب روئ بعد واست مینویسم.
برم که الان کامپیوترو می ترکونی.
روزای خوب بهاری تقدیمت با بوی خوش نارنج
د