روز اول
پسرکم خوابیدی گلم؟ مامان امروز مهمون داره. خاله جون و آنا جون میانت واسه ناهار. قول بده خوب باشی مثل همیشه. بذار مامان راحت کاراشو انجام بده.
صبح که بابایی می رفت سر کار. اومد کنار تختت دید مثل فرشته ها آروم خوابیدی دلش نیومد ببوستت. منم گفتم توروخدا بیدارش نکن. دیشب چند مرتبه وسط شب بیدار شدی. بغلت کردم چند تا مک شیر خوردی دوباره خوابیدی.
پسر مامان. نمی دونی اوایل که کوچولوتر بودی چقدر واسه مامان سخت بود تاصبح بالای سرت بیدار باشه تا تو بخوابی. آخه همش گرسنه بودی. خدا به آنا جون خیر . اونم از همون فرشته های مهربونیه که خدا واسه من فرستادش زمین. ۴۰روز اول زندگیت خونه آنا جون بودیم.تا من به شرایط جدید عادت کنم.
قربونت بشم تو پسر خوبی بودی اینو آنا جون می گه. مثل اینکه من قد توکه بودم تا چند ماه همش کارم گریه بوده. مامانمو کلافه کرده بودم. بمیرم واسه مهربونیات مامان. من هیچ وقت نمی تونم به خوبی توباشم