درگیری های من و پسری
پسر خوب
سلام . خسته نباشی و خسته نباشم
واخ واخ واخ
مدتیه باهم سر تلویزیون دیدن در گیری داریم.
تازه رفتم بحر فیلم که یهویی یا تلویزون خاموش می کنی یا کانال عوض می کنی
تا به خودم می جنبم کار از کار گذشته و قسمت حساس فیلمو از دست دادم
حالا چی
فکر کن
توی آشپزخونه امو
یه حواسم به غذاست یه فکرم سمت شما که کجایی و چیکار میکنی یه سرمم گرمه صدای فیلمه
ماشالاه به من , نه
درآن حاضر چندتا کار می کنم
شما میای و یهویی
دگمه پاور رو میزنی و خودتم میخکوب میشی که آوا
یعنی صداچراقطع شد؟!!
یادته اونصحنه تغییر دکوراسیون خونه رو که واست عکسشو گذاشتم.
خیالم راحت شد که با حصار دور تلویزون دیگه دستت کوتاه شده و نمی تونی فضولی که نه کنجکاوی کنی.
حالا می دونی چیکار می کنی؟
یاد گرفتی با زحمت میری روی میز جلوی تلویزون میشینی
یا میزا رو با قدرت بازوت میکشی عقب
خدای من
کنجکاوی و وروجکی تا چه حد
والاه بلاه اونقدر پسرکم توی این دنیا درآینده باید بچرخی و بالا پایین بری که حدی نداره.
من اگه جای تو بودم الان استراحت می کردم.
می خوردم و بعدشم جلوی تلویزیون لالا می کردم.
یه مامان داشتم که به موقع غذامو میداد,
پوشکمو عوض می کرد
من دیگه غصه اینو نداشتم که وای الان افطار میشه غذام حاضر نیست
وای لباسارو نشوستم
وای چرا همسری دیر کرد
وای چرا این خانومه این جوری نیگام کرد
وای چرا من این قدر چاقم
راستی چرا مامانت اینقدر چاق شده و شما گل پسرش اینقد چوچولوموندی
خوشبحالت پسرم کاش همیشه بچه می موندیم .
بچگیتو بکن گلم اینقدرم نق نزن به مامان
قول بده باشه