بدون عنوان

می گن بعضی مامانا بعد از زایمانشون دچار افسردگی میشن.

حالا نمی دونم من چم شده. بعد از تولد تو نازپسری , عاشق کارای خونه شدم.

صب تاشب که بابایی برمی گرده یا این ورو دستمال می کشم یا جارو میزنم , خلاصه که خودم از دست خودم به امون اومدم.

منیکه میکشتیم خونه آنا جون بودم زورم میومد اتاق خودمو گردگیری کنم , حالا شدم یه پا کوزت خونه.

گاهی اوقات میترسم یه جورایی انگاری وسواس پیدا کردم. پشت سر تو و بابایی راه میرم تا مبادا آشغال بریزین.

آنا جون می گن برم دکتر شاید منم افسرده شدم.

اما منظورم از این حرفا این بود که یه داستانی از تو بگم بخندی

اثر همنشین در توام اثر کرد

چند روز پیش که توی آشپزخونه مشغول بودم .توام طبق معمول افتاده بودی عینهو جوجه دنبال من.

سرمو که برگردوندم

از صحنه ای که دیدم خندم گرفت.

بابایی رو صدا کردم که آهسته بیاد و ازت فیلم بگیره.

دستمالی که من همیشه باهش سرامیکارو تمیز می کنم , برداشته بودی با دقت تموم سرامیکارو می کشیدی

اصلانم هواست به من و بابایی نبود.

دیشب خونه خاله جون که بودیم کلیپتو نشون دادم به همه شون.

خاله جون نسرین گفت: پس بگو این پسر ما چرا چاق نمیشه, بسکه مامانش ازش کار میکشه.

خاله جون نوشین گفت: فردا این فیلمو میذارم توی فیس بوک , مواظب باش که از حقوق بشر نیان شما مامان و بابا رو دستبند بزنن.

بین همین حرفا توام یه دستمال کاغذی برداشتی و اومدی سراغ میزای عسلی و تند تند تمیز کردن.

دیگه همه غش کردن از خنده.

گل مامان

اونوقتا که بدنیا نیومده بودی , می گفتم پسرمو از همون اول کاری بار میارم . باید توی کارای خونه کمکم کنه.تا فردا زنش نفرینم نکنه.

بابایم می گفت پسرم باید دیگه بجای من بره توی صف نون و خرید خونه

شوخی کردیم عزیزم.

تو عزیزدلمی دل انگیز

دلم می خواد پسر تمیز و مسولیت پذیری باشی.لااقل کارهای شخصیتو خودت انجام بدی.

خب اینم یه شاهکار دیگه از هنرمندیهای تو نفس مامان