اولین سال تولد همراه با تب فراون
عزیزکم ماجرای شب تولدت رو واست گفتم و اینکه یه شب مونده به تولدت همه برنامه های من نقش برآب شد.
با اینکه حدودا دو ماهی از اون تاریخ گذشته, با شرمندگی تموم می خوام چند تا از عکساتو واسه یادگاری بذارم.
الهی هیچ وقت ناخوش احوال نشی گلم.
خودت که عکساتو ببینی می تونی حال و روزتو در اون شب حدس بزنی.
دیشب که خاله جونا خونه ما بودن این عکسارو از روی فلش خاله جون ریختم توی کامپیوتر تا عزیز مامان نگه چرا ازاولین تولدم عکس ندارم.
بدونکه دلم نیومد با دیدن عکسا ناراحتت کنم.
چشمات خبر از تب بالای تو داره.
قربونت بشم که کلی بی قراری کردی
هدیه خاله جون و دخترخاله صدف و پسرخاله سپهر.
هنوز که هنوزه نتونستی وزن از دست رفتتو جبران کنی.
دوروز پیش که رفتیم مرکز بهداشت.
وزنت کردم ٩ کیلو ٥٠٠ بودی. حدودا ٤٠٠ گرم کم داری.
اما دکترت می گه وزنت خوبه. جای نگرانی نیست.
دخترخاله من که پزشکه میگه : دکترا خیلی اعتقاد به این نمودارا ندارن. چون بر اساس کشورهای دیگه ثبت شده که از لحاظ تغذیه وشرایط آّب وهوایی با ما فرق دارن.
ومن نباید خودمو درگیر کنم.
راستش همین طوره هر دکتر اطفالی که بردمت که بهترینشون در مشهد دکتر احمدشاه فرحت.
اصلا توجهی به این نمودار نکرد. وگفت بچه ها با هم فرق دارن واصلا نباید مقایسه کنم.
خلاصه که خیلی بهت می رسم . اما بعضی روزا اشتها داری, بعضی روزاهم نه.
روزشماری می کنم بزرگ بشی و منو از این همه نگرانی دربیاری.
دوستت دارم آقای من
کوچول موچولوی من