بابایی پرستار میشه
سه شبه که بابای مسولیت خوابوندن شما رو به عهده گرفته.
شبا می رم توی یه اتاق تا منو نبینی.
شمام با بابایی می رین توی اتاقتونو بعد ازکلی قصه گفتن و بازی کردن نمی دونم چه جوری میشه که خیلی راحت کنار بابایی می خوابی.
خیلی خوشحالم . فقط این وسط دلم واسه بابایی میسوزه که باید صبح زود بره شرکت.
امروز ازصبح که هوا بهتر ازهمیشه بود باهم رفتیم کلوپ و شما کلی بازی کردی و خسته برگشتیم خونه.
الان از خستگی بیهوش شدی.
امیدوارم این مرحله ام هرچی زودتر تموم بشه.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی