پروژه از شیر گیری
باهمه اوصاف چند روز گذشته باید خدمتت عرض کنم دیشب یهویی تحت تاثیر حرفای عمه جون تصمیم گرفتم دوباره پروژه از شیر گرفتن جنابعالی رو از سر بگیرم که .............
چشمت روز بد نبینه
تا ٢نصفه شب درگیر بودی
چطور؟
همونجوری که اطلاع داری چند وقته پیش جدا خواستم شیر خوردنتو حداقل توی روز کم کنم. که دربرابرت کم آوردمو ناچار پروژه تا اطلاع ثانوی به عقب انداختم.
تا دیشب که عمه جون شاخ درآ<ردن که این مرد بزرگ هنوز جیجی میل می کنن!!!!
گفتن که هرچی بزرگتر بشی سختتر میشه و اینجور واونجور
منم که فقط منتظرم ببینم دیگران چی می گن , دوباره استرس افتاد توی وجودم که ای وای نکنه نتونم از شیر بگیرمت , نکنه مجبور بشم زنگای تفریحم بیام مدرسه جنابعالی روشیر بدم, وای خدای من این نقش شیر دهی کی میخواد تموم بشه ....
دیشب خاموشی زدیم و رفتیم توی رختخواب.
اما شما بکارت ادامه دادی.
منم چشامو بستم, گفتم مامانی هرچی دوست داری بازی کن . منکه خوابیدم.
یهویی نمی دونم چقدر زمان گذشت که از خواب پریدم دیدم تموم اتاقت ریخته بهم.
شمام اومدی کنارم دراز کشیدی طبق معمول می گی جیجی
راستش سخت بود اما سعی کردم محل نذارم.
هی چرخیدی , صورتتو بهم چسبوندی, خندیدی فکر کردی دارم بازی می کنم.
حدودا نیم ساعت همین جور قلت زدی و خودتو این ور اونور کوبیدی , ازآخر با بغض خوابیدی. باهمه اینکه وجدان درد داشت می کشتم , خوشحال که بالاخره موفق شدم.
تا اومدم از اتاقت بیام بیرون , صدای نالت بلند شد.
هی هی
نخیر فایده نداره. بفرما جیجی
کممممممممممممممممممک
sos