حرفهای بابائی باپسرش به مناسبت ولینتاین
سلام بابایی
ایندفعه بابایی ميخواد یکی از پستهای وبلاگتو بنویسه . مامان ازروزی که این وبلاگ رو برات انتخاب کرده که خاطرات تو وروزگردهای کودکانه ات رو توش بنویسه خیلی تلاش میکنه که نوشته هاش بتونن بعد ها تداعی کننده لحظات پاک ودوست داشتنی اکنون توباشه .
دوست داره بدونی که خداوند چقدرمعصومانه وخالص تورو به ما هدیه کرد وبفهمی که چقدر دوستت داریم و برامون مهم هستی.از مامان نسترن من از طرف تو تشکر میکنم .امیدوارم روزی که بزرگ شدی بتوانی بصورت کامل وحقیقی این احساس مادرانه رو درک و قدرش را بدونی .
مدتهاست که مامانی به من میگه من هم توی وبلاگ تو چیز بنویسم . نه اینکه نخوام ولی خب تا امروز نشددیگه ، امروزتصمیم گرفت با توجه به مصادف شدنش با روز عشاق منهم سهمی از این دفترخاطراتت رو قبول کنم وبرات بنویسم.
نمی دونم چی بگم ، قبلا تو نظر ها ی وبلاگت برات توضیح دادم که چرا من ومامانت دوتااسم برات انتخاب کردیم . اسم اول امیرعلی بود واین اسم رو برای این انتخاب کردیم . چون همه میدونن حجت من برای زندگی حضرت علی (ع) هست . وانقدر اونو دوست دارم که دلم گاهی کم میاره ،اسم علی برام مثل خودش معجزه هست . هروقت این اسم روبرلب مییارم دلم پر ازشادی وشور میشه .میدونم که تو هم لیاقت داشتن اسمشو داری و بزرگیشو حس خواهی کرد . توروتوخونه همه امیر علی صدات میکنن .اما من و مامان جدا از عشق به حضرت علی (ع) ایرانی هم هستیم ودوست داشتیم اسم پسرمون هم ایرانی اصیل باشه .همه اسمهارو کنار هم گذاشتیم و در نهایت به دواسم آرین وکوروش رسیدیم ، من و مامان بزرگ میگفتیم آرین و مامان نسترن و پدرجون میگفتن کوروش که در نهایت مامان نسترن هم گفت اسم شمارو آرین بذاریم و به همین نام هم برات شناسنامه گرفتیم .
پسرگلم حالاکه میتونی این متن رو خودت بخونی حتما خیلی بزرگ شدی. میدونم که مامان قبلا چندین بار این متن روبرات خوانده وشاید هم حفظ باشی . میخوام برات تواولین نوشته ونصیحت پدرانه چند تا چیز روبنویسم .
هیچ انسانی کامل نیست . وهمیشه سعی کن خوب فکرکنی وهیچگاه از یافته های خودت غافل نشو ازهمه مشورت بگیر، به انتقاد ها ونصحیتها به چشم خودسازی نگاه کن وسعی کن جواب بهتر بودن را خودت پیداکنی ، هیچگاه دیگری را کامل هدف ندان و سعی کن دیگران وتجربه هایشان بخشی از موفقیت های تو باشند.تو هرروزکاملتر وداناترخواهی شد اگر به دیگران احترام بگذاری وبرای خود ازداشتهای اطرافیان کسب علم کنی. هیچگاه نذار حتی من برای توتصمیم بگیرم که کاری را انجام بدهی . هرآنچه توداری ازآن تواست وتنها تومسئول آن خواهی بود .غرورنداشته باش وازقبول کردن اشتباهات خود نترس چون کسی که به اشتباه خود پی میبرد برنده است زیرا دیگر آنرا تکرار نمیکند .
پسرم میدونی بیشتر از هر چیز تودنیا مامان نسترنتو دوست دارم . اون عشق بابایه ، انشاالله نوجوانی وجوانی که سراغت بیاد معنی حرف منو بهتر میفهمی .
حسی تووجود همه هست به نام عشق ،عشق همیشه با آدمی هست سعی کن بهتر بشناسی اونو. اونچه که برات از عشق مینویسم همه ی عشق نیست فقط باورهای منه و اینهارواز این جهت مینویسم که سرخطی فقط به توداده باشم . شاید درست باشد شاید هم نادرست !!! عزیزم من عشق رو اززمانی یادم میاد که از مامان جون(مامان خودم) میخواستم برویم پارک و برایم پفک بخره ، مامان جون هم میگفت: اگر پسر خوبی باشی میبرمت. عشق به من یادمیداد که خوب باشم . عشق چقدر زیباست بعد ها عشق برایم خیلی چیزهای دیگرشد. یادم یکی از عشقهایم دوچرخه بود . قراربود که اگرشاگرد اول بشوم به این عشقم برسم و آنزمان یاد گرفتم چگونه تلاش کنم که نفراول باشم . چقدرعشق زیباست . بعدها عشقهای دیگری داشتم مثل آتاری ، کومودور،گیتار، ارگ ، کامپیوتر، پیانو ، قبولی درامتحان مدرسه نمونه مردمی ، ماشین ، قبولی کنکور و... همه اینها برای من عشق شدن تا به من کمک کنن که زندگی را بهتر بشناسم . حال هر چه یادگرفتم اندازه تلاش خودم هست شاید اگر بیشتر تلاش میکردم. الان کاملتر بودم . توهنوزاین فرصت را داری ومنتهای سعی ات رابکن که بهترین باشی .
عشق برای من درهرسنی به شکلی بود در کودکی ، کودکانه وزمان رسیدن به آن کوتاهتر ودر نوجوانی سختتر ودورتر و در جوانی بازسختتر وخواسته هابزرگتر ورسیدن به آنها مشکلتر . دوره های زندگی من به من آموخت عشقهای درست و بی نقص همان دوست داشتنهای زیبایی هستند که انسان را ازبقیه موجودات هستی متمایز میکند.دوست داشتنی هایی که عمری داشتندوهرچند بعضی از آنها درخاطرات همیشه زیبا میمانند بعد از چند گاهی دیگراز زندگی ات حذف میشوند . مثل دستگاه کومودور که سبب شد من از سن 9 سالگی زبان Qbasic را یادبگیرم . کومودور دیگر جز خانواده کامپیوترها نیست . حتی دیگر برای بازی هم ازآن استفاه نمی کنند. چند روزبيش رفته بودم خونه مامان جون یک سری به انباریشون زدم . زمانی که چشمم به کارتن کومودور افتاد یک حال عجیبی داشتم .یادش بخیر 20سال پیش بابایی هنوز سی دی اختراع نشده بود وما هرچه میخواستیم ذخیره کنیم یا لود کنیم .توسط دستگاه تیپ انجام میشد . نمیدانی چقدرسخت بود يک نوار را داخل دستگاه تیپ میگذاشتیم و يکساعت باید این نوار میخواند تا برنامه لود ميشد. شاید همان زمانها بود که درحالی که اذیتمان میکرد سبب میشد بفهمیم صبر چقدر زیباست و بعداز صبرمیتوانیم به محصول که يک برنامه یايک بازی قشنگ بودبرسیم . صبر را شناختم وبسیار این صبر مرا یاری کرد.
عشق های دوران کودکی ونوجوانی را همیشه ازیکنفر مطالبه میکردم .از پدرم ازمادرم ازمعلم و.... عشق ها سبب میشدند که اطرافیان رابهتر بشناسم چون واکنش آنها به من درمن حال جدیدی را به وجود ميآورد که از آنها قدردانی کنم یا انتقاد ، بعد های فهمیم دیگران به این واکنشهای من میگویند : احساسات
عشق به من خیلی چیزهارا نشان داد.خیلی چیزهایی که حتی ندیده بودم را هم برایم نمایان میکرد . گفتم خوب بودن،دوست داشتن ، تلاش ،صبر، احساسات و... همه از عشق به من رسیدوآن زمان به اطرافم که نگاه کردم مادرم را دیدم ، پدرم را دیدم ، خانواده ام را دیدم که چقدر پراز عشق میباشند و آنها نیز عشق من شدندوبهتر ونوتر به آنها نگاه کردم .
روزی ازروزها مامانتودیدم و ایندفعه دیگر عشق را ازکسی مطالبه نميکردم بلکه خودم بودم وخود عشق، عشقی که سه سال است برایم خوبترین، دوستش دارم ودوستم داره ، برای رسیدن به هم تلاش کردیم ، نسبت به من صبوره و دریایی از احساس رو برای این من بی احساس هرلحظه هدیه میکنه .
خب توهم ثمره عشق من ومامان هستی . بااومدن توبه زندیگیمون خدابهم گفت : زیبایی ها تمام نشدنی هستند . دوست دارم عاشق شدنهایت را ببینم . وببینم هرروز ازروز قبل شکوفاتر وداناتر میشی . سعی کن عشق را توخودمعنی کنی نه دیگران برایت از عشق بگویند .ولینتان مبارک