ابله مرغون
یه هفته بعد تعطیلات عید بابایی آبله مرغون گرفت. این بیماری می گن در بزرگسالی یکم سخت تره.
یه هفته بابایی خونه نشین شد. حسابی چهره ش تغییر کرده بود. تو بهش می گفتی بابا شبیه هیولا شدی من میترسم.
من خیالم راحت بود که راهنمایی بودم این بیماری رو گرفتم. اما همه ترسم ازتو بود. دلم نمی خواست این سن بگیری .آخه سخته. چطور به بچه 4ساله بگم نخارون .نکن.
اما دیگه نشد درتماس بابایی بودی و 4روز پیش کف پاتو نشون دادی گفتی درد می کنه .نمی تونم راه برم.
من خیال کردم چون جدیدا خیلی از درو دیوار م یپری پاهات درد می کنن. نگا کردم .گفتم شاید نیش پشه ست. متوجه نشدم. ظهر لباساتو عوض کردم که بریم خونه آنا جون پهلوتو مدام می خاروندی.
گفتی مامان ب رم حموم. می خارم. گفتم نه مامان .حتما پشه زده تورو.
هوشم نکشید لااقل یه نگا کنم. فرداصبح قرار بود ساعت 8بری مهد که قلقلی و دارودستش توی مهدت برنامه داشتن. نمی دونی چه ذوقی داشتی.
شب بابایی کف پاتو دید گفت نکنه آبله مرغونه. لباستو بالا زد اوووه چند تا جوش.
به همین سادگی
طفلک بچه های مهد. نمی دونم خبر ندارم تا اون موقع چندتاشونو مبتلا کرده بودی.
رفتن فردای مهدت کنسل شد.
صبح اونقدر گریه کردی که نگو. نمی ودنستم چطور بهت بگم که نمیشه ب ریم.
گفتم بیا بریم کتابخانه کوک ما واست سی دی و کتاب بخرم .زود یبرگردیم. راضی شدی
امروز روز 4. تموم بدنت ریخته. بعضی ازجوشا دارن خشک میشن.
دوشب اول خیلی سخت بود. دایم تب داشتی. خارش. اصلا نتونستی راحت بخوابی.
شربت هیدوروکسی زین بهت دادم .البته خیلی تاثیری به خارش نداشت. فقط خواب اور بود. کمک م یکرد راحتتر بخوابی.
به سفارش مامان بزرگم مدام سپنج دود کردم.
ازدیروز بهتر شدی ودوباره شیطنت ها شروع شد. همسایه پایینی چندروزی استراحت کرد.
هرچی بود بخیر گذشت .خوشحالم که درآینده از درس و مشقت نمی افتی.
نمی دونم این چه مریضی که باید گرفته بشه.
خداخیر آنا جون و خاله جونارو بده که میان ملاقاتت و مارو از تنهایی درمیارن.
خاله نسرین سی دی آرین وآریانا و روآوردن.واقعا عالی بود. به همه مامانا تئصیه م یکنم این سی دی هارو تهیه کنن