دوستت دارم
45دقیقه دیگه پسر گلی میاد خونه.
امروز دوباره یاد سه سال پیش افتادم.
خیلی زمان نگذشته . اما واسه من نمی دونم یه عمر بود. یه عمر پر ازتجربه های شیرین و تازه
امروز صبح رفتم بیرون یه هوای سردو تازه نفس بکشم. برگشت سوار ون شدم. صندلی روبروم مامان و پسر کوچولوی یه ساله ای بودن. مامان واسه کوچولوش همراهشو روشن کرده بود. ترانه حسنی نگو یه دسته گل.
یادت کردم. عزیزم.
یادت کردم........
زمان گذشت. اون روزها گذشت. اما اونقدر بی تجربه و دلنگرون بودم که نفهمیدم چی شد. کجا رفتیم .چیکار کردیم.
چقدر زود آدما عوض میشن. دنیاشون تغییر می کنه.
دلم تنگ شد واسه اون لحظه های شیرین زبونی کردنا
نمی خوام بگم ایکاش یا افسوس بخورم که چرا از کودکیات ساده رد شدم.
نمی خوام بگم چرا با همه وجود لذت نبردم.
لذت بردم .اما ترسهای بی مورد از جنس مادرانه من همه شیرینیهارو کمرنگ کرد.
امروز فهمیدم. باید زندگی کنیم. بی دغدغه .بی ترس و واهمه
لحظه هامی گذرن.
پایان راه معلوم نیست کی وکجاست..
اما هرچی که هست باید پایان خوشی داشته باشه.
از باهم بودن لذت ببریم.
بهم اعتماد کنیم.به خدا دل ببندیم.
راه نامعلومه. اما این من وتوایم که تاریکیای راه رو می تونیم با امید روشن کنیم.
دوستت دارم با همه وجود.
هنوز اول راهی . 4سالم نشده که چشماتو روی دنیا باز کردی.
هنوز ناشناخته واست زیاده.
هنوز نمی دونی هواپیما چیه . کشتی چیه.هنوز نمی دونی زمان امروز کیه . فردا کیه.
هنوز خیلی چیزا واست نامعلومه.
پس ماموریتتو خوب شروع کن و زیبا تمام کن
دوستت دارم.