آرین آرین ، تا این لحظه: 14 سال و 9 روز سن داره

مامان از کودکی هام بگو

زندگی وزیبایی

1392/9/4 9:13
نویسنده : مامان نسترن
723 بازدید
اشتراک گذاری

باسرد شدن هوا , سرویس واست گرفتم . باورت میشه دیگه ماشالاه بزرگ شدی

با بزرگتر شدنت , منم انگار دارم دوباره قد می کشم. 

کلی حالم عوض شده.

یه جورایی بهتر از همیشه

همیشه منتظر این لحظه بودم.

صبحها زودتر ازهمیشه بیدارم. با عشقی دوچندان کیفتو آماده می کنم. درست شبیه مامان که واسم لقمه درست می کرد وبا یه میوه خوشمزه فصلی می ذاشت توی کیفم. 

اینبار دوتا کیف رو باید آماده کنم. پدر وپسر

حال خوبیه. خیلی خوب.هردو راهی میشین.

منم یکی دوساعت بعد میرم کلاسم.

وقتی برمی گردم. ناهارتو آماده می کنم. ساعت 1میرسی خونه. 

خداروشکر راضی هستی.

حس خوبی دارم. پسرم انرژی کودکیشو بیهوده تلف نمی کنه. رشد می کنه. استعدادش هدر نمی ره.

واسه رسیدنت به آرزوهات که هنوز نمی دونم چیه وکجاست, هرکاری می کنم.

دیروز اومدم مهدت. می خواستم ببینم صبحانه تو کامل می خوری. رابطه ات با بچه هاچطوره؟ سرکلاس روبراهی؟

خداروشکر. مربی راضی بود.

روزای یکشنبه بازی درمانی داری. آقای ملک رو خیلی دوست داری.

موسیقی رقص و البته سینه زدن رو همه با هم انجام میدین. 

دلم می خواد از الان بتونی شطرنج بازی کنی. بهترین ورزش واسه تمرکزه. اما هنوز مربی می گه زوده. از 4سالگی به بعد

نمی خوام خسته ات کنم. زده  بشی. کودکی کن , بازی کن, آموزش در کنار بازی

عزیزکم خیلی وقته واست عکس نذاشتم. منتظر بودم لباسای مهدت آماده شن یه عکس خوشگل ازت بگیرم. اما هنوز لباسا آمده نشده. فعلا تا بعد.........

 

 

با تاخیر فراوون تولد بابایی. یه تولد ساده سه نفره. بی دغدغه. البته بابا هدیه هاشو قبل گرفته بود بدون هیچ مراسم وتشریفاتی

 

این عکس رو خاطرت هست. واسه اولین بار بود که من وتو با هم رفتیم دعای عرفه. حرم. 

تا انتهای دعا کنارم نشستی. اصلا اذیت نشدم. فقط متاسفانه جمعیت زیاد بود. درهای حرمو بسته بودن.بیرون توی خیابون فرش پهن کردن وهمه نشستیم.

زمان برگشت اونقدر جمعیت زیاد بود  و وسیله ای هم واسه برگشت نبود. باهم پیاده رفتیم شرکت باباکه نزدیک حرمه.

یادت اومد. آره شرکت بابایی

 

فرهنگسرای خانواده.

اولین کلاس آموزشی که پسرکم  حاظر شد. کلاس نقاشی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان محمدحسین
4 آذر 92 12:24
ماشاءا... چه پسر آقایی شده گل پسملی....همیشه شاد و خندون باشی....
مامان مانی جون
4 آذر 92 14:53
عزیزم من که رمزو واست خصوصی گزاشتم بازم میزارم
مامان
4 آذر 92 18:02
آفرین پسری.موفق و پیروز باشی.نسترن جون شطرنج خیلی خوبه ایشا...وقتش که شد اگه علاقه داشت بذارش کلاس.
مامان گیسو جون
4 آذر 92 19:02
الهی شکر که همه چیز خوبه ان شاا... همیشه شاهد موفقیتاش باشی
ماماني كسرا
5 آذر 92 2:06
خيلي خوشحالم از صميم قلب كه همه چي داره روبه راه ميشه نسترن جان اين وبلاگ به من خيلي كمك كرد بخون شايد بدردت بخوره عزيزم از نشست يك بخون http://koodakbazendegi.blogfa.com/ اسمش كودك متعادل خيلي حرفا واسمون داره موفق باشي عزيزم
هموطن
5 آذر 92 14:39
سلام... مدتهاست كه نوشته هاتونو ميخونم... يه بار ديگه هم گفته بودم اما باز هم ميگم نوشته هات منو ياد خودم و ياد دوست داشتن مي اندازه... اينكه اينجور زيبا و عاشقانه از همسرت و اينجور دلنشين از كودكت مينويسي فرياد ميزنه كه چقدر روح بزرگي داري و چقدر زيبا دوست داشتن و ميشناسي... نگاهي كه به دوست داشتن داري زميني نيست، شايد فرصت آسموني شدن نداشتي اما روحت زميني نيست و اينو از نوشته هات كاملا ميشه حس كرد واسه همينه كه وقتي ميخونم از كلمه به كلمه اش بوي دوست داشتن استشمام ميكنم. دوست داشتن اگه بي بهانه و آسموني باشه از هر كجا و از هر كسي كه ببيني بهت انرژي مثبت ميده... شك ندارم خيلي بهتر از ايني كه هستي ميتوني باشي و باز هم شك ندارم ايني كه هستي اصلا راضيت نميكنه پس اگه من جاي شمابودم بيشتر به خود واقعي ام نزديك ميشدم تا آسموني تر باشم... براي خانواده سه نفري شما آرزوي سلامتي و خوشبختي دائمي دارم... هموطني كه يك بار براي هميشه دوست داشتن واقعي رو درك كرد و فهميد كه دوست داشتن واقعي در رسيدن و رفتن هاي زميني حاصل نميشه بلكه با بي بهانه دوست داشتنه كه آدما آسماني ميشن و عشقشون جاودانه! [پاسخ دوست عزیزم . هموطن گرامی از اینهمه اظهار محبتت ممنونم. تو خودت یه قطعه ازآسمونی که همه رو به چشم زیبای خودت زیبا میبینی. برات از خالق مهربونیها یه دنیا عشق آرزو می کنم. عشقی پایدار و بی قید وشرط.ایکاش نشونه ای ازخودت برام میذاشتی
عاشقانه هایم برای تو
6 آذر 92 15:19
سلام آپم
سمیرا
9 آذر 92 19:45
خدا رو شکر که همه چی خوبه، ان شاا... همیشه شاد و خوشبخت باشید
مامان دخترم 88
10 آذر 92 11:42
س خانومی من خط آخر پست قبلیت رو الان خوندم ببخشید که سریع خونده بوده بودم و برات کامنت قبلی رو گذاشتم ....روزهایی که حس دلمرده گی داریم برای اکثر آدمها پیش میاد و این نیز بگذرد ولی این پست رو که خوندم احساس کردم داری سعی میکنی از زندگی لذت ببری و با خانواده ات شاد و خوش باشی .موفق باشی بانو ....